ورود

ورود به سایت

نام کاربری *
رمز عبور *
به خاطر سپردن من
دوشنبه, 25 فروردين 1399 17:00

مهربان ترین پناه؛ ( 61 تا 65)

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

مهربان ترین پناه؛

 



تذکراتی عقلی-معرفتی؛ برای توجه، مراجعه و هدایت خواهی از او که مهربان ترین پناه ماست...

نمونه مدخل هایی ساده و کاربردی برای طرح گفتگو با اطرافیان، خویشاوندان، شاگردان و...،

با هدف تاثیرگذاری بر ایشان جهت تقویت روحیه انس با پروردگار مهربان،

پیوند با آخرین نماینده او و دعای بر سلامت و فرج آن بزرگوار.

 

 

منبع:https://t.me/mehrabantarinpanah

 

 

 

 

 

 

 

به نام مهرباني پروردگار؛

آن كس كه لطف و محبتش فراگير است و ما برخوردار از بخشايش او بوده و هستیم.

 

درخت خرمالو

 

 

کاغذ را مچاله کرد. سطل آشغال پر بود از کاغذهای باطله ولی سفید! حوصله نداشت. کمتر پیش می آمد ناراحت باشد. همیشه پر از انرژی و شاد بود. ولی این روزها گرفته بود. مثل هوای بهار که هی با خود می گوید ببارم یا نبارم، معطل بودم سرش را از لا به لای طرحها بالا بیاورد تا ازش بپرسم چه مرگش است؟!

از بس می خندید و بذله گو بود، تعجب کرده بودم چرا این روزها اینطوری شده است! صدای قهقهه ما همیشه همه را شاکی می کرد. مسعود و احسان خودشان را کشتند تا محسنی دیوار وسط را بردارد و با ما هم اتاق شوند و دور هم باشیم؛ اما رئیسمان زیر بار نرفت که نرفت!

اما این روزها، رضا آن رضای سابق نبود. بق می کرد، یکجا می نشست، حتی برای ناهار هم پایین نمی آمد.

امروز صبح، قبل از من به سر کار آمده بود. کامپیوترش روشن بود و سرش به کار خودش. هر چه سعی کردم سر حرف را باز کنم، نشد که نشد! با هم این حرفها را نداشتیم. اگر چیزی بود می گفت. ولی این دفعه هیچی نمی گفت! کم کم همه فکر می کردند بین ما اتفاقی افتاده! قهریم یا دعوا کرده ایم.

 

رضا: نعمت چیست؟

من: یک دفعه بدون مقدمه اصول دین می پرسی؟! نعمت، نعمت است دیگر!

رضا: نه، واقعاً نعمت چیست؟

من: بعد از یک هفته بق کردن و برج زهر مار بودن، حالا گیر دادی می پرسی نعمت چیست؟

نعمت، نعمت، ..... نعمت، نعمت است.

چه می دانم نعمت، پول است. ماشین شاسی بلند است. خانه ویلایی است. موبایل خوشگل است. حقوق زیاد است، مدیر اجرایی شدن همین خراب شده است. جای محسنی رو گرفتن. چه می دانم؟!

 

بعد از ظهر اردیبهشت ماه بود. زل زده بود به درخت خرمالو حیاط شرکت؛

گفت: نعمت همین درخت خرمالو حیاط است، وقتی که خرمالو دارد چه قدر خوشگل می شود!

نعمت وقتی است که می گویی خداحافظ و صدایی گرم در جوابت می گوید آیة الکرسی بخوان مادرجان! مراقب خودت باش. نعمت اسم مادرت است روی صفحه گوشی ات، وقتی هنوز به خانه نرفتی و زنگ میزند می گوید مادر جان، کجایی شام خوردی؟ زودتر بیا خانه!

نعمت بوی قورمه سبزی ظهر جمعه هاست که با چاشنی عشق پخته شده است.

نعمت میوه های پوست کنده آخر شب است که در اوج خستگی مادرم آماده کرده است.

نعمت صدای خنده های پدرم است وقتی جک های تلگرام را می خواند.

نعمت آن دو ساعتی است که دارم برایش توضیح می دهم چطور با گوشی اش کار کند، آخر سر هم می گوید درست یادم بده هی ازت نپرسم!

نعمت غرغرهای مادرم است، وقتی چیزی را برداشتم و سرجایش نگذاشتم!

نعمت همین هوای خوب اردیبهشت است که جان می دهد تا ناکجاآباد قدم بزنی.

نعمت نان داغی است که جمعه ها صبح بابا می گیرد، صبحانه ای که دور یک میز سه نفره می خوریم.

نعمت همین لیوان چای داغی است که مش باقر با کلی غر و لند برایمان می آورد.

نعمت همین وجود خود توست. تویی که رفیق بودی و برادر شدی. جان دلم شدی و باهات راحتم. پیش تو خودِ خودم هستم بدون نقاب!

نعمت آسایش خانواده است. راحت گرفتن زندگی است. اینکه سرت به بالش نرسیده است خوابت می برد، از همه رختخواب های عالم بهتر است.

خیلی چیزها را می شود با پول خرید: ماشین، خانه ویلا، لباس های مارک، رفاه مادی را می شود با پول خرید اما صدای خنده پدر و مادر را با پول نمی شود خرید! نمی شود پول داد تا درخت حیاط، دوازده ماه سال خرمالو داشته باشد! نمی شود پول داد با یکی رفیق شد. نمی شود پول داد تا باهاش صبحانه 3 نفره دور یک میز خرید. بقول چارلی چاپلین که بعضی از پولدارها این قدر فقیرند که فقط پول دارند.

من و تو کلی نعمت داریم که اصلا تا بحال ندیدمشان. متوجه بودنشان نبودیم. بهشان اهمیت نمی دادیم. نعمت خیلی ساده تر از آن است که من و تو فکر می کنیم! تصور می کنیم بودنشان اجباری است. وظیفه شان است که باشند. اصلا باید باشند. عادتمان شده است به ندیدنشان. وقتی متوجه نعمت بودنشان می شویم که نباشند و این معنای فاجعه است!

گفت و گفت و گفت سر من میان دستانم بود و طرح هایی که دیشب تا صبح برای کشیدنشان نخوابیده بودم، خیس شده بودند!

راست می گفت!

من طلبکار بودم از کسی که لطف مطلق است.

او را بدهکار می دانستم برای همه نداشته هایم!

برای اینکه می دویدم ولی نمی رسیدم. تلاش می کردم اما نمی شد.

اما او بدهکار نبود. نمی دانم کی بدهکار است به من. اصلا بدهکاری وجود دارد یا نه؟ اما اگر حساب و کتابی باشد، من بدهکار بودم به خاطر همه ندیدن هایم و به خاطر همه غفلت هایم! رضا راست می گفت، ما کلی نعمت داریم که اصلا نمی بینیمشان. حواسمان به وجودشان نیست. فراموششان کرده ایم. درست گفته بود سعدی شیرازی که "منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب.!"

همان بعد از ظهر بارانی اردیبهشت ماه قرار گذاشتیم هر روز به هم، یک نعمت را متذکر شویم تا حداقل کمتر فراموش کنیم که چه قدر غرق شده ایم در داشته هایی که نمی دیدیمشان!

گاهی اوقات بهم تلفن می کردیم و می گفتیم امروز هوا خوب است! یادت باشد در هوای خوب تنفس کردن نعمت است! امروز سوار یک تاکسی شدم، راننده خوش مشربی داشت. راحت به مقصد رسیدم، ترافیک نبود. راحت رسیدن به مقصد، یک نعمت است.

از آن بعد از ظهر تا الان، خنده هایمان بیشتر شده است و حالمان خوبتر! و چه چیزی با ارزش تر است از داشتن حال خوب!

زندگی داشتن لحظه ای است که حالمان خوب باشد!

 

 

 

 

 

به نام مهرباني پروردگار؛

آن كس كه لطف و محبتش فراگير است و ما برخوردار از بخشايش او بوده و هستیم.

 

راهنما و یاور پیوندها

 

 

صدای زنگ تلفن همراه بلند شد، اولین کارِ در حال رانندگی، بالا بردن پنجره ماشین است! بدون اینکه چشم از خیابان و آئینه ها بردارم؛ صفحه ی گوشی را تا زیر بینی آورده و یک نگاه سریع به آن انداختم. چقدر هیجان انگیز! یکی از دوستان قدیمی که مدت هاست از او بی خبر بودم. صفحه ی نمایش را به سمت راست لمس نموده و همزمان با فشردن علامت بلندگو، یک سلام و علیک گرم و پُر حرارت، همراهِ با آن یک نصفِ صفحه از انواع چاق سلامتی ها و احوال پرسی ها بین مان ردّ و بدل شد.

آرام آرام تعارفات کمرنگ و جملات و سؤال ها جدی و هدفمندی در گفتگوی مان جایی برای خود باز می کرد. بین سردرگمی واژه ها از حسام پرسیدم؛ ماجرای ازدواجت به کجا رسید؟ چون می دانستم از بد روزگار یک سریال طولانی ازدواج را بازی کرده است. شاید از نظر من یک پرسش در میان انبوهی از سؤال های بی هدف بود، ولی از تغییر آهنگ جواب ها فهمیدم که این بار داستان فرق دارد.

«آره چند وقتی هست که عقد کردیم و قرار است ان شاءالله بعد از محرم و صفر مجلس نامزدی بگیریم».

آنقدر این موضوع برایش آفتابی بود که پس از کلی تبریک و آرزوی خوشبختی و سلامتی به سایه نرسیدیم. ادامه دادم که «خُب تا حالا چه کارهایی کردید و چه کارهایی مانده؟»

تُن صدای شادابش رنگ و بوی حیرانی به خود گرفته بود: «هنوز که کاری نکردیم، راستش را بخواهی خیلی هم دستم باز نیست؛ اصلاً مانده ام که از کجا شروع کنم و از همه بدتر این است که هرکسی یک چیزی می گوید که بیشتر سر در گمم کرده است».

وقتی داشت تعریف می کرد و از ماجراهایش می گفت؛ انگار خاطرات دوران نامزدیم را از پرده ی حنجره اش مشاهده می کردم. استرس ها، سؤال ها، دل آشوب ها و همه ی حال و اوضاعم در پیش چشمم آمد و البته از همه مهم تر همانی بود که حسام را از آن مطلع ساختم: «اصلاً قرار نیست که نگران باشی، در یکی از شیرین ترین دوره های زندگیت هستی، باور کن که خاطراتم را زنده کردی، جالب این جاست وقتی پای صحبت خیلی هایی که در این برهه هستند، می نشینی؛ همین حال و روز را دارند. حلقه ی ازدواج را خریدید یا نه؟»

خیلی کش دار و مأیوس گفت: «نه بابا هنوز هیچ کاری نکردیم....»

همین طور که پارک می کردم، صدایی صاف کرده و گفتم: «خوب اولین چیزی که به ذهنت می رسد این است که باید حساب پُری در پَسِ کارتم داشته باشم تا خیالم جمع باشد. ولی این همه ی واقعیت نیست، اگر کُلّی گشتید و پسندتان نشد چی؟ اگر خریدید و اقوام ایراد گرفتند چی؟ اگر یکی از حلقه ها اندازه نبود و اندازه کردنش به مراسم نرسید چی؟ اگر موقع خرید، فروشنده از جانب انصاف فاصله گرفت چطور؟ اگر آنچه برایت پسندیدند، پلاتین نبود و اجبار شدی به طلا، چه می کنی؟ و از این ها غم انگیزتر اگر حلقه ی اندازه ی دست همسرت از اندازه ی جیبت بزرگ تر بود، چه کار می خواهی بکنی؟ تازه این فقط حلقه ی ازدواج است، سرویس جواهر، لباس عروس، آئینه و شمعدان، ساعت و لوازم و هزارتا قلم دیگر هست که همه اش تعداد زیادی اگر و امّا دارد. از این ها که بگذرید وارد مرحله ی عروسی و خانه و تجهیز خانه می رسید و تازه این اول عاشقی است...»!

صدای دم و بازدمش را فقط نمی شنیدم بلکه حِسّش هم می کردم. شاید اگر در خیابان نبودم ضربان قلبش هم قابل شنیدن بود. ادامه دادم که «کاغذ و قلم دمِ دستت هست؟ می خواهم با یک نفر آشنایت کنم، به جای اینکه دور دورِ بی خودی بزنید، حرص و جوش بخورید، سرتان کلاه برود و یا نرود، بین بستگان سببی و نسبی کدورت ایجاد بشود یا نشود، خجالت کسری موجودی تان را بِکِشید یا نَکِشید و آخرش هم نشود آنچه باید بشود؛ یک راست سراغ این بنده ی خوب خدا بروید. دستِ پُری در هر جایی و هر شغلی دارد. آن هم بهترین ها را! راه حل هر مشکلی را هم می داند آن هم از راهی که فکرش را نمی کنید.

اگر یادداشت می کنی، بنویس؛ آقایی که خداوند قرار داده است!»

نمی دانم جمله ام را کامل نوشت یا نه، امّا مطمئن هستم که کاغذِ مقابلش تشنه ی جوهر خودکار در دستش بود.

رشته ی کلمات را دوباره به دست گرفتم، «شاید بدقولی زیاد دیده باشیم، ولی این بار خود خدا قول داده که اگر کسی در این راه قدم بردارد؛ خودش از فضلش او را بی نیاز می کند! این بی نیاز کردن، فقط مالی نیست و البته همه ی پستی و بلندی ها را می پوشاند! او برای کاری چُنین با اهمیت، آقایی را قرارداده است. این که چطور انجام می دهد را خودش می داند و خدایی که او را برگزیده است. تو فقط باید بروی سراغش و از او بخواهی ...

          صدایش بزن ...

                   او همان کسی است که خداوند قولَش را به ما داده است...»

 

 

 

 

 

 

به نام مهرباني پروردگار؛

آن كس كه لطف و محبتش فراگير است و ما برخوردار از بخشايش او بوده و هستیم.

 

پناهگاه

 

 

يكي از خواسته هاي اوليه انسان ها در طول زمان هاي مختلف، زندگي به دور از گرفتاري، دردسر، خطر و تهديد بوده است.

از قضا همواره بشر در معرض اين حوادث ناگوار مي باشد.

جنگ ها، بيماري ها و حوادث طبيعي همراه هميشگي بشر در مسير زندگي بوده است!

هر چند كه هيچگاه اين ناملايمات خوشايند نبوده و نخواهد بود، اما آنچه اهميت دارد، نحوه ي مواجهه با اين مشكلات است.

 اينكه انسان بتواند در برابر اينگونه مسائل، كنترل خود را حفظ كرده و در مقابله ي با آنها به راهکارهای ارائه شده توسط افراد متخصص آن حوزه با دقت عمل كند، نيازمند داشتن آرامش دروني است.

اين روزها، كشور ما و سرتاسر جهان درگير بيماري واگيرداري است كه شايد در حافظه ي تاريخي ما و پدران و پدربزرگ ها هم نظير آن وجود نداشته باشد. تاکنون در بیش از ٢٠0 كشور جهان، بيش از 1.5 میلیون نفر به این بیماری مبتلا شده و حدود 100.000 نفر هم جان باخته اند. بیش از ٢ ميليارد نفر هم با هدف آسيب نديدن از اين بيماري، در قرنطينه ي خانگي هستند!

بحران كرونا، مسأله ي كوچكي نيست، اما با حفظ آرامش و با عمل به توصيه ي متخصصين، مي شود از اين ميدان عبوركرد. متخصصين بيان مي كنند اكثر مبتلايان به این بیماری در صورت نداشتن بيماري زمينه اي ديگر، جان سالم به در می برند در حالیکه آمارهای ارائه شده از رفتارهاي نادرست در مواجهه با اين بحران، نشان دهنده ي اهميت حفظ آرامش و رفتار عاقلانه در مقابل آن است. براي نمونه در خبرها آمده بود که جهت در امان ماندن از این بيماري در ایران، بيش از ٣0٠ نفر بر اثر مصرف الكل جان خود را از دست داده اند! و اين جداي از افرادي است كه بر اثر عمل به این راهکار غلط، بستري شده و یا بينايي و سلامتي خود را از دست داده اند!

 

اما چگونه مي توانيم آرامش خود را حفظ كرده و در شرايط بحرانی، عاقلانه عمل كنيم؟

در این خصوص راهکارهای گوناگونی از سوی دانشمندان بیان شده است. یکی از موثرترین راه هایی که اکثر متخصصین روانشناسی به آن توجه کرده اند، اتکا به تکیه گاه های معنوی است که در کنار آن، رویکردهای فکری انسان نسبت به جهان اطراف بسیار موثر واقع می شود.

 

پروردگار مهربان، از روی لطف، بال محبتش را برای بشر گشوده، اتکاء به خودش را عاملی اساسی در ایجاد آرامش برای بشر معرفی نموده است. ايمان به خدا و ديدن الطاف او در سرتاسر زندگي، يكي از مؤثرترين راه هاي حفظ آرامش در بحران هاست.

لطف دیگر خداوند برای بشر، این بوده که پیشوایی مهربان را از جانب خودش برگزیده که

اولاً: رویکردهای او، بشر را از هر نا آرامی دور می نماید.

ثانیاً: شخص این نماینده الاهی، ایجاد آرامش را برای انسان ها هدیه می دهد.

در زمان ما، امام عصر علیه السلام این نقش اساسی را به عهده دارند و يكي از بزرگترين محبت هاي خدا براي ما إنسان ها، وجود این نماينده الاهي، در میان ماست. شخصيتي كه وقتي به او متوجه باشيم، در پناهگاه الهي هستيم.

 

امام رضا علیه السلام مي فرمايند:

"امام، پناهگاه مردم در حوادث ناگوار است."

 

در حوادث، سختي ها و مشكلات زندگي، مهم اين است كه خود را به اين پناهگاه برسانيم. وقتي به او رسيديم و از هدایت های او برخوردار شدیم، در آرامش و ثبات خاطر خواهیم بود!

او در ميان ماست. امروز، همين حالا و همين لحظه؛ او منجي ماست!

هركس از او بخواهد، راه صحيح زندگي و روش درست بندگي را برایش آشكار مي كند!

 

پس بياييد بر سر آستانش برويم و از او درخواست حفظ آرامش و سلامت جسم و جان را براي خود، خانواده، هموطنان و جهانيان داشته باشيم.

 اي پناهگاه الهي! ما را پناه ده، كه سخت بي پناهيم...

 

 

 

 

 

 

به نام مهرباني پروردگار؛

آن كس كه لطف و محبتش فراگير است و ما برخوردار از بخشايش او بوده و هستیم.

 

سلام معلم عزیزم!

 

خیلی دلم برای شما تنگ شده است. برای کلاس و مدرسه و همکلاسی‌های عزیز هم دلم تنگ شده. من از طرف همه ی همکلاسی هایم این حرف‌ها را می‌زنم چون می‌دانم آن ها هم مثل من دلتنگ هستند.

معلم عزیزم!

امیدوارم حالتان خوب باشد و سلامت باشید. این روزهایی که مجبوریم در خانه بمانیم و از دیدار شما و نشستن در کلاس درس‌تان محرومیم، خیلی بیشتر قدر زحمات شما و خوبی‌هایتان را می‌دانیم. از شما به خاطر تمام زحمات و مهربانی هایتان تشکر می کنیم و خدا را به خاطر بهره مندی از معلم خوبی مثل شما سپاسگزاریم. از خدای مهربان خواهش می کنم که همه ی معلم ها همچنین آقای مدیر و ناظم مدرسه، همگی سلامت باشند. آرزو می کنم هر چه زودتر بتوانم دوباره شما را ببینم.

معلم مهربانم!

شما انسان شریفی هستید، چون دلسوزانه تلاش می کنید که ما را تربیت کنید تا بتوانیم انسان های بهتری باشیم. درست مثل پدر و مادر و پدر بزرگ و مادر بزرگ هایم، شما هم به دنبال پیشرفت و رشد و موفقیت ما هستید

به من گفته اند که امام در هر زمان، همین نقش رشد و تربیت را برای ما دارد.

من امام زمان را خیلی دوست دارم. امام زمان هم مثل معلمی ‌است که ویروس غفلت و بی خیالی ما باعث شده سال های زیادی از دیدار ایشان محروم باشیم. می دانم کار معلمی ‌سخت است اما این را هم می دانم که عشق و علاقه معلم ها به درس دادن و کمک به شاگردانشان است.

اگر چه همه ما منتظر ظهور ایشان هستیم اما من یاد گرفته ام که در دوران غیبت از امام زمان علیه السلام راهنمایی بخواهم. مثل همین روزها که امکان دیدن شما نیست اما دورادور در رفع مشکلات درسی ما کمک می کنید.

امام زمان پدر معنوی انسان ها و بهترین معلم دنیاست. او هم در دوران غیبت مثل همه ی معلم های دلسوز و مهربان بسیار سختی می کشد از دوری شاگردانش و از اینکه ویروس غفلت و بی توجهی ما مانع انجام کارهای خوبش می شود.

معلم عزیزم باز هم از شما ممنونم. من از خدا برای شما سلامتی درخواست می کنم و برای دیدار دوباره شما لحظه شماری می کنم؛ همان‌طور که همه ما از خدا برای امام زمان سلامتی درخواست می کنیم و برای ظهور ایشان لحظه شماری می کنیم.

ارادتمند شما

شاگرد کوچکتان

 

 

 

 

 

به نام مهرباني پروردگار؛

آن كس كه لطف و محبتش فراگير است و ما برخوردار از بخشايش او بوده و هستیم.

 

عادت ها

 

 

داستان جالبی را نقل می کنند درباره‌ی مردی که به سرعت و چهار نعل با اسبش می تاخت. این طور به نظر می‌رسید که جای بسیار مهمی می‌رفت. مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد: کجا می‌روی؟ مرد اسب‌سوار جواب داد: نمی‌دانم، از اسب بپرس!

این داستان زندگی خیلی از ما آدم هاست! سوار بر اسب عادت هایمان با سرعت زیاد می تازیم. بدون آنکه توجه کنیم به کجا می‌رویم!

تحقیقی در دانشگاه دوک نشان داده حداقل 45% رفتارهای ما در هنگام بیداری، ناشی از عادت است. اینکه روزی دوبار مسواک بزنیم و یا رفتن به محل کار، رساندن بچه ها به مدرسه همگی برای ما تبدیل به یک رویه شده که اسم آن را عادت می گذاریم.

دو نوع عادت وجود دارد: عادت های منفی و عادت های مثبت. اگر عادت به ورزش دارید، از بدن آماده ای برخوردار می شوید. اگر فروشنده خوبی هستید، به خاطر عادت های آماده کردن ذهن و صحبتهای درونی مثبتی است که شما را قادر می سازند در مقابله با نپذیرفتن‌ مشتریان، خوش بین باشید.

اگر به زندگی انسانهای موفق نگاهی بیاندازیم، متوجه یک خصیصه مشترک می شویم و آن انجام عادت های مثبت است. البته این طور نیست که آنها عادات منفی نداشته باشند. اما میزان عادت های مثبت ایشان، بیشتر از عادات منفی است.

هر قدر عادت های مثبت ما بیشتر شود و از عادات منفی بکاهیم، به افراد موفق تری تبدیل می شویم.

چه عادتهای منفی در زندگی ما وجود دارد؟ آیا می توانیم آنها را ببینیم؟ چه طور می توانیم آنها را ترک کنیم و چه طور عادت های مثبت را جایگزین عادات منفی کنیم؟ چه طور می شود که هیچ عادت منفی نداشته باشیم؟ مگر این هم می‌شود؟!

نوع انسان ها در ترک عادات منفی عملا دچار مشکل می شوند. یکی از چالش های رشد انسان ها، ناتوانی در ترک آداب نامناسبی است که نام عادت به خود گرفته اند. مکاتب رواشناسی گوناگون نظریه های مختلفی را در این خصوص بیان نموده اند و سردرگمی بشر در برخورد با این همه تنوع نظریه ها بی سابقه است!

 

خدا برای ما کسی را قرار داده که چون به او پناه ببریم، عادت های ما نه تنها مثبت، بلکه رنگ خدایی می گیرند و به سرعت و به دور از شکست ها، ما را به پیروزی و موفقیت می رساند. ما می توانیم در کنار راهنمایی های عقلمان از راهنمایی های او کمک بگیریم، اما شرطش آن است که در جهت ارتباط با او قدم برداریم و عادت کنیم که در کارها، از او راهنمایی و کمک بگیریم. آن وقت دیگر عادت های ما عوض می شود و هدایت حقیقی در رفتارها و عادات ما بروز و ظهور می یابد.

نیمه شعبان یادآور میلاد آن ابرمردی است که خدا او را برای هدایت ما انسان ها برگزیده است.

چه خوب است عادت راهنمایی و هدایت خواستن از او را، از همین ماه شعبان در وجود خود نهادینه کنیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خواندن 332 دفعه آخرین ویرایش در سه شنبه, 26 فروردين 1399 15:41