ورود

ورود به سایت

نام کاربری *
رمز عبور *
به خاطر سپردن من
یکشنبه, 10 فروردين 1399 21:54

مهربان ترین پناه؛ ( 26تا 30)

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

مهربان ترین پناه؛

 



تذکراتی عقلی-معرفتی؛ برای توجه، مراجعه و هدایت خواهی از او که مهربان ترین پناه ماست...

نمونه مدخل هایی ساده و کاربردی برای طرح گفتگو با اطرافیان، خویشاوندان، شاگردان و...،

با هدف تاثیرگذاری بر ایشان جهت تقویت روحیه انس با پروردگار مهربان،

پیوند با آخرین نماینده او و دعای بر سلامت و فرج آن بزرگوار.

 

 

منبع:

https://t.me/mehrabantarinpanah

 

 

 

 

به نام مهربان آفریدگار و به یاد عزیز روزگار (عج)

 

از پنج صبح تا دوازده شب

 

 

بارها و بارها این تابلو را خوانده ام و هر بار دیگر هم که می روم، ناخودآگاه توجهم به آن جلب می شود!

مدت زمانی که ایستاده ام، کمی فکر می کنم، چقدر طولانی! چقدر زحمت دارد! چقدر تلاش می خواهد! با خود می گویم. خوب تنها این دو نفر که نیستند! بعد از چند ساعت نفرات دیگری به جای آنها می ایستند و کار را ادامه می دهند. اما در پاسخ به خود می گویم حتی اگر کار را بین خود تقسیم کرده باشند، باز هم از آن حجم زحمت و تلاش کم نمی شود.

کار آنها را با خود مرور می کنم: صبح بسیار بسیار زود و شاید نیمه شب از خواب برمی خیزند و شروع می کنند. آماده سازی مقدمات کار تا وقتی که بخواهند محصولشان را به دست مشتری هایشان بدهند، مشقت کمی ندارد. بگذارید از همان ابتدا مرور کنم:

او و دوستانش شبانگاهان استراحت زیادی نمی کنند. آنها هم می توانند مانند من و بسیاری دیگر، خواب و استراحتی بیشتر داشته باشند. اما به کمترین ساعت بسنده می کنند. تا به حال هر چه از زحمات آنها دیده بودم، فقط برای همان چند دقیقه ای بود که جلوی محل کارشان ایستاده بودم. بعضی اوقات کوتاه و حتی کمتر از 5 دقیقه و گاهی هم زمانی طولانی تر که حداکثر بیش از نیمی از ساعت نمی شود.

اما این بار به زمانی فکر می کنم که همگی مان در خواب ناز آرامش گرفته ایم. اما او و دوستان همکارش متعهد هستند به آنچه بر روی شیشه مغازه نصب کرده اند:

ساعت کار نانوایی؛ از 5 صبح تا 12 شب به صورت یکسره.

با خود مرور می کنم که این عزیزان زحمتکش:

سحرگاه از خواب ناز بر می خیزند. آردها را آماده می کنند، به اندازه مناسب آب و آردها را با هم مخلوط کرده و خمیر را درست می کنند. آتش تنور را روشن کرده و به اندازه مناسب (نه خیلی زیاد و نه کم) فضای آن را گرم می کنند. خمیر را به شکل متناسب در می آورند. خمیرهای شکل داده شده را داخل تنور قرار می دهند. دقایقی صبر می کنند تا نان بپزد و در صورت نیاز، نان های داخل تنور را جابجا می کنند و نهایتا نان آماده شده و داغ را از داخل تنور بیرون می آورند.

در همین بین، آرام آرام مشتریان سحرخیز به نانوایی می آیند. هر کدام سفارشی دارند: یکی نان ساده می خواهد. دیگری می گوید نان را برشته تر کنید! فردی دیگر می گوید کنجد نان بیشتر باشد. خانمی فقط یک نان می خواهد. آقایی تعدادی بیشتر. در این بین هم شاید کم لطفی هایی ببینند: آقا چرا نان را سوزاندی! شاطر چرا مدتی است خمیر نان ها بد شده و...

اما او در مقابل حرارت آتش تنور، بدون هیچ واکنشی به این گلایه ها کارش را انجام می دهد. فکر می کنم خودم چقدر طاقت دارم در کنار این تنور بایستم و حرارت آتشی که از آن می آید را تاب بیاورم. مخصوصاً اگر کار شاطر پختن نان سنگگ باشد. حرارتی که از سنگ برمی خیزد و مدام به صورت او می نشیند. آن هم نانی که پختش زمان و زحمت بیشتری می برد. اما با این همه، آقای شاطر ما، استوار، انواع سفارش های مشتریان را قبول می کند و نان هایی تازه و خوشبو به آنها می دهد تا سر صبح به خانه ببرند و لذتی افزون برای صبحانه خود و خانواده شان به ارمغان ببرند.

هر چه فکر می کنم و خصوصا زمانی که این سطور را می نویسم، ابعاد بیشتری از زحمات این عزیزان به نظرم می آید. همه این ها که گفتم تنها برای دقایقی اندک است حتی کمتر از نیم ساعت.

چند روز پیش به نانوایی نزدیک منزل رفتم. هیچ کس در صف نبود. شاطر به محض ورود پرسید: چندتا؟

گفتم 4 نان. انگار منتظر من بود! همه چیز را از قبل آماده کرده بود. ظرف چند دقیقه، نان داغ و تازه را برای من روی میز قرار داد! او می توانست در زمان هایی که مشتری نیست، کارش را متوقف کند اما او یکسره کار می کرد تا وقتی کسی می آید، معطل نشود و نان تازه و داغ مورد نیاز خود را بگیرد. چرا که او خود را متعهد کرده و روی شیشه هم نوشته:

ساعت کار نانوایی از 5 صبح تا 12 شب به صورت یکسره.

عجیب است! تا به حال کار یک نانوا را به این شکل دقت نکرده بودم. این همه لطف، این همه محبت! تک تک این تلاش هایشان شایسته ستایش و سپاسگزاری است. کافی است یکی از این لطف هایشان نباشد؛ نه اینکه نباشد، نه! فقط ساعتی متوقف شود؛ چه تعداد سفره های صبحانه و ناهار و شام بدون نان می مانند!

اگر بخواهم بیشتر بنویسم، باز هم می توان محبت های بی دریغ این عزیزان را شمرد. همان تحمل حرارت آتش مخصوصاً در روزهای گرم و آتشین تابستان و خصوصا ظهرها که باید مدتی صبر کنی تا حرارت نان از تنور آمده، کم شود. اما او نان داغ داغ را از تنور بیرون می آورد و گاهی نیز پوست دستانش از شدت داغی نان می سوزد.

با خود می گویم: این بار که به نانوایی رفتم؛ چند لحظه ای در کنار شاطر می ایستم، این محبت هایش را تک به تک، به او می گویم و بابت شان از او تشکر و سپاسگزاری می کنم.

این داستان ساده اما پر از محبت تنها یک نانوا و آن هم در ساعتی از یک روز است که تا حال به چشمم نیامده بود!

با خود فکر می کنم:

اگر نبود توان در بدن این عزیزان، چگونه می توانستند سحرگاه برای این همه زحمت و البته سراسر محبت، از جای خود برخیزند.

اگر نبود توان پلک از هم باز کردن، دست ها را حرکت دادن، قدرت از جای خواب برخاستن، پاها را به حرکت در آوردن، نیروی عضلات در هر یک از اعضا، سلامت و صحت تک تک اندام ها، قدرت در بند بند انگشتان برای خمیر گرفتن، قوای بازوان برای خمیر را شکل دادن و این همه و همه امکانات را نداشتن؛ چگونه آن نانوا می توانست حتی یک نان به من و ما بدهد؟

کیست آنکه این همه لطف را به او و من و به ما با مهربانی تمام ارزانی داشته است؟

لبانم و قلمم می گوید و می نویسد: عجب خدایی دارم! چقدر مهربان است! چقدر عزیز و با عطوفت! چقدر در همین داد و ستد ساده روزگاران، به همه ما لطف کرده است؟! بدون منت! بی آنکه به روی مان آورد! بی آنکه به خاطر توجه نداشتن به اینها، ملامت مان نماید! بی آنکه آن نان تازه را از ما دریغ کند!

این ها همه، قصه یک نانوا و نان اوست و کسی مثل من و شما.

 

با خود فکر می کنم:

در پهنه این هستی گسترده، کسی هست که از سحرگاه تا سحرگاه ؛

تنور هستی و زندگی را روشن و گرم می کند!

مشتریانش گاه زیاد و گاهی کم؛ اما، هر کدام سفارشی دارند: یکی نان ساده ای برای خودش می خواهد. آن یکی نانی بزرگ تر و برشته تر برای بچه هایش. دیگری سفارشی برای همسرش و... . در این بین چه بسیار کم لطفی هایی که می بیند؛ اما در مقابل این گلایه ها و بی مهری ها و حرارت آتش تنور و...، باز هم مهر و محبت خود را دریغ نمی کند؛ تا همگان، سر صبح، نانی داغ و تازه به خانه ببرند و لذتی افزون برای صبح گاهان خود و خانواده شان به ارمغان ببرند. او می توانست صبر کند هرگاه کسی وارد شد؛ تازه تنور را روشن کند و سفارش بگیرد. اما قبل از آنکه مراجعینش لب بگشایند، به یاد آنها بوده و مقدمات دریافت نان روز و شب شان را هم آماده کرده است.

اگر یکی از این لطف هایش نباشد؛ نه اینکه نباشد، نه! فقط ساعتی متوقف شود؛ چه تعداد سفره های صبحانه و ناهار و شام بدون نان می مانند! نه آنکه نانی میان سفره نباشد، نه! اصلا زندگی نخواهد بود؛ زنده ای نخواهد ماند؛ زمین و زمان به هم می پیچند و...

با خود می گویم: این بار، صبح که شد؛ چند لحظه ای می ایستم، این محبت هایش را تک به تک، به او می گویم و بابت شان از او تشکر و سپاسگزاری می کنم.

لبانم و قلمم می گوید و می نویسد:

عجب آقایی دارم! چه امیر و امامی دارم! چقدر مهربان است! مانند پدرم که صبح گاه می رود و نان تازه برایمان می آورد؛ صبح به صبح، چشمانم را که باز می کنم، روز تازه ای برای من به ارمغان آورده است! با زیبایی هایی چشم نواز چون نور خورشید و گرمای آفتاب! چه به یادش باشم و چه او را از یاد برده باشم؛ او فراموشم نمی کند! به یادم بوده، سفارش های ریز و درشت من را آماده کرده و حتی منتظر نشده درخواست هایم را به زبان جاری کنم، تا بخواهد بعداً آنها را مهیا کند!

آری به یاد می آورم کلام و پیام او را:

در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنم و یادتان را از خاطر نمی برم...

 

آری! امام زمانی دارم، زنده و حاضر. او را دارم. او که اگر به شیشه شفاف هر صبح روزگارانم نگاه کنم، می بینم:

از سحرگاه تا شبانگاه یکسره هست و نگاهش بر من، تا که به سوی او بروم و از او بخواهم.

بخواهم که راه نشانم دهد؛ دستم را بگیرد؛ لحظه به لحظه زندگی را راهنمایم شود.

 

پس سلام بر تو ای مهدی مهربان!

آن زمان که صبح می نمایی و سلام بر تو آن گاه که روز را به شب می رسانی.

 

خدایا! عجب آفریده ای! و چه خوب آفریده ای!

 برای او و مهر و مهربانیش به من؛ تو را سپاس می گویم. خدای مهربان من!

 

 

 

 

 

به نام مهرباني پروردگار؛

آن كس كه لطف و محبتش فراگير است و ما برخوردار از بخشايش او بوده و هستیم.

 

تبریک نوروز و مبعث

 

 

صداي فرشته خدايي او را به خود آورد،

محمد؛ بخوان به نام پروردگارت!

و آغاز شد تمدني بس بزرگ كه پيام آور مهرباني خدا و فرستادگان او براي بشر بود.

آمد تا انسان را به هدف آفرينش كه معرفت و شناخت حقايق و اسرار پيچيده جهان بود؛ بازگرداند.

آمد تا بشر را از هر شري كه شيطان در او تقويت مي نمود؛ دور نمايد.

آمد تا درخشش عقل را نمایي نو ببخشد.

آمد تا كرامت را به انسانيت هديه كند.

امسال آن خاطره، با تجديد حيات بهاري همراه شده است.

اين تقارن خجسته را به شما و خانواده محترم تبريك عرض مي نمايم.

بهترين آرزو براي شما، بهره مندي از راهنمایي هاي امام دوازدهم، حضرت ولي عصر علیه السلام است كه من و شما را به كرامت انساني باز مي گرداند.

 

 

 

 

 

به نام خداوند مهربان و بخشایشگر

تحوّل

 

 

از محبت های بزرگ خدا در زندگی انسان ها، روبرو شدن با افرادی است که کلام آنها تحولاتی بزرگ در بینش و مسیر زندگی ایجاد می کند.

خداوند را بابت این لطف که هدایت و تحول را از این دریچه گشوده، سپاسگزارم!

این تغییر و تحول برای من، از یک سوال اغاز شد. سوالی که یکی از دانشجویان کلاس، از استاد پرسید: استاد در زندگی چگونه موفق بشویم؟

استاد اینگونه پاسخ داد: در کنار تحصیلات آکادمیک، توجه ویژه ای به آموختن مباحث مهارتی داشته باشید. در میان مهارت ها، به یادگیری مهارت ارتباط مؤثر تاکید خاص دارم.

این توصیه استاد سرانجام مرا به ثبت نام در دوره آموزشی مهارت ارتباط موثر کشاند. کلاسی بسیار خوب و کاربردی که مطالب متنوع و زیادی را در طی آن دوره آموختم.

محور اصلی مباحث کلاس، این سوال بود: چگونه روابطمان را با دیگران بهبود بخشیم و مؤثرتر کنیم؟

راهکارهای مفید و عملیاتی زیادی به ما داده شد. به عنوان مثال:

  1. برای شروع ارتباط با دیگران، از خودمان تمایل و شوق نشان دهیم.
  2. شنونده خوبی برای صحبت افراد باشیم و نسبت به کلام ایشان واکنش مناسب نشان بدهیم.
  3. مهارت همدلی داشته باشیم. یعنی عواطف و احساسات طرف مقابل را خوب بشناسیم و عکس العمل مناسبی در مقابل این عواطف بروز دهیم.
  4. حمایت گر باشیم. یعنی به گونه ای ارتباط ایجاد کنیم که در مخاطب احساس امنیت ایجاد شود.
  5. مثبت گرا باشیم. یعنی به نقاط ضعف افراد نپردازیم. بلکه نقاط مثبت و قوت ایشان را بیان کنیم.
  6. و تعداد زیادی راهکارهای دیگر...

 

روزي در يك ميهماني خانوادگي، به همين نکات پرداخته بودم و مطالبی را با شوق و حرارت بیان مي كردم. در طی گفتگو، پسر عمه ام كه فوق ليسانس شيمي است؛ به نكته اي اشاره کرد که اثری ویژه در من گذاشت. او گفت:

آیا تا به حال توجه داشتی، همه این فنونی که در ارتباط موثر گفتی؛ در سطح بسیار بالایی در نماینده و حجت خدا وجود دارد؟

به عنوان مثال؛

تمایل برای برقراری ارتباط: امام زمان علیه السلام، همیشه مشتاق ارتباط با افراد، برای ارتقا آنان است. آیا کسی علاقمندتر از ایشان برای برقراری ارتباط سراغ داری؟

گوش کردن فعال: نماینده خدا، برترین فردی است که این مهارت را به بهترین شکل در دنیا انجام می دهد. او همیشه برای شنیدن صحبت های ما گوش شنوا دارد و به مناسب ترین صورت پاسخ ما را می دهد.

مهارت همدلی: امام زمان علیه السلام به واسطه ارتباط عاطفی قوی با دوستان و شیعیان شان، با خوشحالی ما شاد و با ناراحتی ما غمگین می شوند.

حمایت گری: حجت خدا در ارتباط با انسان ها، همیشه به دنبال ارتقای ایشان و هدایت آنها به سطوح بالاتر است. اگر برای هدایت­خواهی به ایشان مراجعه کنیم؛ قطعاً آثار حمایت و ارتقا یافتن توسط ایشان را خواهیم دید. این ماموریتی است که خداوند بر عهده امام زمان علیه السلام نهاده است.

 

نکته مهم و کلیدی: علاوه بر اینکه همه نکات ظریف ارتباط تاثیرگذار، در بالاترین سطح ممکن در امام زمان علیه السلام وجود دارد و مراجعه به ایشان منجر به اثرپذیری های بسیار زیبا و شگرف در ما می شود؛ برای بهبود روابط با مردم یا موثرتر شدن ارتباطاتمان، باید کاری کنیم تا خدا و امام زمان علیه السلام به عنوان نماینده او، این روابط را اثرگذار کنند. فرمول آنهم بسیار ساده است: در تعاملاتی که با افراد داریم؛ به جای معامله کردن با مردم، با خدا معامله کنیم. به عبارت دیگر خوبی کردن به افراد را منوط به دریافت خوبی از آنها نکنیم! حتی در مقابل رفتار یا عملکرد بد و ناپسند احتمالی آنها هم، به ایشان خوبی کرده و با خدا معامله کنیم. آن وقت خدا این رابطه را اثرگذار و موثرتر می کند. چون خداست که موثر هست!

پس فرمول این گونه است: اتکا به خدا داشتن و معامله با او.

 

 

 

 

 

به نام مهرباني پروردگار؛

آن كس كه لطف و محبتش فراگير است و ما برخوردار از بخشايش او بوده و هستیم.

 

پدر تکیه گاه است

 

 

در انعکاس شیشه ی مغازه ی کت و شلوار فروشی، خانواده چهار نفره ای نظرم را به خود جلب کرد. از طرز راه رفتنشان معلوم بود که برای خرید عید، به بازار آمده اند. به مغازه ها سَرَک می کشیدند و از نحوه رفتار و عکس العمل های هر کدامشان می توانستی متوجه اندیشه ها و افکار درونش بشوی!

پسر چهار-پنج ساله، با بازیگوشی مخصوص پسر بچه ها به سمت وسایل مغازه ها یورش می برد. ولی پس از هر شکار، نگاهی به سمت پدرش می نمود تا هم مطمئن شود مورد عتاب قرار نگرفته و هم جواز و تأییدی باشد بر خرید آن توسط بابا.

اما ماجرای دختر نوجوان دوازده - سیزده ساله، قصه ای دیگر بود. با متانت و خجالت بین خواسته هایش که در ویترین مغازه ها می دید، گام برمی داشت. پیداست که مدتی است از اوضاع پدر آگاه شده و تقریباً شرایط خانواده را درک می کند. هر بار در محاصره­ی نورهای رنگارنگ که زیبایی دو چندان به وسایل بخشیده بود، دستِ دل دراز می کرد؛ این سُقُلمه[1] و تَشرهای مادر بود که مسیر سرش را با گام های پدر همراه می کرد. هرچند چشم دل در سِیر نامه های چشمِ سَر بود.

ولی مادر جوان خانواده در جستجوی نیازها و خواسته ها بین مغازه ها بود. در یک دست، لیستی که از مدت ها قبل آماده کرده و در دست دیگر، گوشی تلفن همراه تا مبادا موجودی بانک از باقیمانده ی لیست مایحتاج عقب بیافتد.

و اما پدر خانواده در پس لبخندهای ظاهری اش، خستگی این روزهای سخت را پنهان می کرد. «نکند دل بندهایم چیزی بخواهند و من نتوانم تهیه کنم!» هرچند شیوه ی خریدش، در مضیقه بودن را به وضوح فریاد می کشید؛ اما تا جایی که می توانست در تکاپوی تهیه ی خواسته های خانواده اش بود. کفش های چند سال کار کرده اش، به آسانی این موضوع را آشکار می کردند...

ولی با این تفاسیر حال پسرکِ در بازار، خریدنی بود با سرمستی و ذوق. لُکه کنان[2] مسیر بین مغازه ها را طی می کرد. از بین بساطی ها مارپیچ حرکت رفته و فارغ از درگیری های پدر، حسابگری های مادر و چشم دواندن های خواهرش و رها از فکر گم شدن در آن جمعیت و شلوغی، فقط به فکر کِیف و حال خودش بود و در دل مطمئن که پدر حواسش هست تا او گم نشود و مطمئن بود پدر و مادرش هرجور شده برایش لباس و اسباب بازی های جور واجور می خرند. پسرک با تمام وجود اطمینان داشت به پدری که مراقب اوست و همه چیز به عهده اش است و با خاطر و خیالی آسوده، به لذت بردن از تک تک لحظاتش می پرداخت.

راستی اگر پسرک گم شد چه؟ آیا محبتی که خداوند در دل مادر و پدر گذارده، آنان را سراسیمه به دنبال فرزند دل بندشان نمی کشاند؟ به هر جایی سر نکشیده تا او را بیابند؟ آیا گاهِ یافتن او، آرامش نگرفته، در بغل جای نداده و نوازشش نمی نمایند؟

مثال ما در کشاکش زندگی، مثال همین پسرکی هست که امروز در بازار دیدم. به دنبال کارها می دویم، سعی می کنیم اشتباه نکرده و راه های درست را یافته، در پس کوچه های روزگار گم نشویم. اما اغلب اوقات سردرگم می شویم. گیج و حیران، اصلاً نمی دانیم به کدام طرف باید برویم.

همان آفریننده ی مهربان من و شما که مهر فرزند را در دل پدر و مادر قرارداده است، پیغام های فراوانی برای ما فرستاده که من مواظب شما هستم. حواسم به شما هست. مواظب باش، بدان و مطمئن باش که من تکیه گاه اصلی تو هستم.

خدایی چنین دوست داشتنی، که برای ما همه چیز را آماده کرده، به یک انسان بزرگوار و قدرتمند از جنس خودمان، مأموریتی از جنس مأموریت پدر و مادر در مورد فرزند داده است. تا او همیشه به فکرمان باشد، که هست. تا ما با خیالی آسوده به طی طریق در دهلیزهای زندگی پرداخته و البته این همراهی با او موجب لذت بردن از تک تک لحظات زندگی مان بشود. برای رسیدن به این آسایش فقط باید او را باور داشته باشیم؛ مهدی ای را که خدا برای هدایت و آرامش ما قرار داده، تکیه گاه و محل رجوع در طول زندگی خود بدانیم.



[1] سُقُلمه: ضربه ای که با مشت بسته به پهلوی کسی بزنند.

[2] لُک رفتن: نوعی راه رفتن اسب و شتر، میان یورتمه و قدم

 

 

 

 

 

به نام مهرباني پروردگار؛

آن كس كه لطف و محبتش فراگير است و ما برخوردار از بخشايش او بوده و هستیم.

 

کارگردان زندگی

 

 

در هنگام ساخت فیلم های سینمایی، اگر کارگردان فیلم، فردی معمولی باشد و کارنامه قوی و سابقه درخشانی نداشته باشد؛ در ابتدای کار، فهرستی از بازیگران مورد نظر خود را تهیه کرده و پیشنهاد همکاری و ایفای نقش را به همراه دستمزد مد نظر به ایشان ارائه می کند. بازیگران هم بسته به شرایط، سطح و ارزش فیلم و نقشی که به آنها می دهند؛ پیشنهاد حضور در فیلم را قبول یا رد می کنند.

اما اگر کارگردان فیلم، فردی توانمند و با تجربه باشد؛ این بازیگران هستند که از کارگردان و تهیه کننده درخواست می کنند تا در فیلم جدید ایشان نقش ایفا کنند. بازیگران معروف حاضرند با مبلغی خیلی پایین تر از دستمزد اصلی خود، با آن کارگردان مطرح همکاری کنند. حتی برخی بازیگران حاضرند مبالغی هم پرداخت کنند تا به آنها اجازه حضور در فیلم داده شود. همه اینها به خاطر این است که بازیگران می دانند اگر با این کارگردان مشهور همکاری کنند؛ چون او در کار خود خبره است، دانش و مهارت خوبی دارد و از ارتباطات و تجربیات ارزشمندی برخوردار است؛ آنها پله های ترقی در کار خود را طی خواهند نمود. به خاطر این خصوصیات یک کارگردان خوب است که بازیگران حاضرند علاوه بر وقت، هزینه هم بکنند تا در فیلم او بازی کنند و از تجربیات و راهنمایی هایش بهره ببرند.

ساخت یک فیلم سینمایی بلند، نکات ویژه و ظرایفی دارد که هر کسی از آنها آگاه نیست. تنها کارگردان های حرفه ای و ماهر، از ریزه کاری ها و پیچیدگی های این کار آگاه اند و می توانند عوامل تولید فیلم و بازیگران را به خوبی هدایت کنند. یک بازیگر می داند که اگر با چنین کارگردانی کار کند؛ با استفاده از راهنمایی های او و همکاری با او، پیشرفت چشم گیری خواهد کرد. برای همین، با دل و جان بر سر کارش حاضر می شود تا این موفقیت ها را کسب کند. این بازیگر در تک تک سکانس ها، به کارگردان اعتماد دارد و از او تبعیت می کند. زیرا از نزدیک و در عمل می بیند که او فکر همه جا را کرده و از تک تک لحظات فیلم، بهترین استفاده را می برد. پس از اتمام کار و اکران فیلم نیز، با مشاهده موفقیت های حاصله، اعتماد و تکیه عوامل و بازیگران به این کارگردان افزایش یافته؛ علاقه بیشتری پیدا می کنند تا باز هم با او همکاری کرده، پیشرفت های بالاتری را رقم بزنند.

این رویکرد، مختص بازیگران نیست. هر شاغلی در شغلش به دنبال بهترین مشاورها می رود تا بتواند کسب و کار خود را بهبود بخشد. دانش آموزان برای موفقیت در آزمون کنکور، به دنبال بهترین مشاورها می روند تا از راهنمایی های ایشان استفاده کرده و موفق شوند. و البته زمانی که فرد، راهنمایی های مشاور را درست و اثربخش یافت و پیشرفت خود را احساس کرد؛ مجدداً به سراغ همان راهنما می رود. به او اعتماد می کند و با تبعیت و تکیه بر راهنمایی هایش، پیشرفت های بالاتری را رقم می زند.

انسان، موجود شگفت انگیزی است که زندگی اش ابعاد متعددی دارد. در هر یک از این جنبه های مختلف زندگی، افراد گوناگون راه ها و مسیرهای متفاوتی را در پیش می گیرند. اما نکته مهم اینجاست که همه ما انسان ها معترف هستیم، عقل و دانش هیچ یک از ما، به تمام دقائق و ظرایف این راه های پر پیچ و خم، اشراف کامل ندارد و اینجاست که لزوم رجوع به راهنمایان خبره، بیش از پیش اهمیت پیدا می کند.

 

خدای متعال از روی لطف و محبت خود، افرادی را در این دنیا برگزیده که با تکیه بر دانش و قدرت بی نهایتش، -که خالق تمام ظرایف و شگفتی های جهان و انسان است-، می توانند در جنبه های مختلف زندگی، انسان ها را به سوی بالاترین موفقیت ها راهنمایی نموده، زندگی بشر را به بهترین صورت کارگردانی کنند.

راه های هدایت آنان برای بشر، به روشنی مسیر موفقیت است و زیبایی و درستی سخنان این راهنمایان را به خوبی می توان تشخیص داد. همانطور که یک بازیگر با اعتماد کامل و تبعیت از راهنمایی های کارگردان ماهر، می تواند پیشرفت خود در ابعاد مختلف حرفه اش را بیابد؛ ما نیز هرچه سخنان آن هدایتگران را بیشتر دنبال کنیم، آثار ترقی و موفقیت بیشتری را در زندگی می یابیم. در نتیجه به ایشان بیشتر اعتماد می کنیم و با تبعیت و تکیه بر راهنمایی هایشان، پیشرفت های بالاتری را رقم می زنیم.

 

ما مفتخریم که در زمان آخرین برگزیده الهی و موعود تمام پیامبران زندگی می کنیم و می توانیم از راهنمایی ها و کمک های امام زمانمان، حضرت مهدی علیه السلام بهره مند شویم.

این موضوع را مد نظر داشته باشیم:

در طی زندگی و در انجام کارهای مختلف، ممکن است اتفاقات و امور، آن طور که ما پیش بینی کرده ایم و دوست داریم؛ عملی نشود. زیرا از خیلی از پیچیدگی های این جهان و جوانب گوناگون مسایل آگاهی نداریم. پس برای انجام هر کاری، برای داشتن هر تفکر و عقیده ای و در لحظه لحظه زندگی، خود را محتاج راهنمایی ها و هدایت های امام زمان بدانیم. فردی که متصل به دانش و قدرت بی انتهای خدایی است، از هر خطایی حفظ شده و نکته ویژه آنکه خداوند متعال او را معدن و منبع مهربانی خود قرار داده است. برای هر موضوعی، از او راهنمایی بخواهیم و با تکیه به او، کارهایمان را انجام دهیم و همیشه به یاد داشته باشیم که برای زندگی خود، هیچ کارگردانی را بهتر از ایشان نمی توانیم پیدا کنیم...

 

 

خواندن 301 دفعه