ورود

ورود به سایت

نام کاربری *
رمز عبور *
به خاطر سپردن من
شنبه, 02 فروردين 1399 22:07

مهربان ترین پناه؛ ( 21تا 25)

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

 

مهربان ترین پناه؛

 



تذکراتی عقلی-معرفتی؛ برای توجه، مراجعه و هدایت خواهی از او که مهربان ترین پناه ماست...

نمونه مدخل هایی ساده و کاربردی برای طرح گفتگو با اطرافیان، خویشاوندان، شاگردان و...،

با هدف تاثیرگذاری بر ایشان جهت تقویت روحیه انس با پروردگار مهربان،

پیوند با آخرین نماینده او و دعای بر سلامت و فرج آن بزرگوار.

 

 

منبع:

https://t.me/mehrabantarinpanah

 

 

 

 

 

 

به نام مهرباني پروردگار؛

آن كس كه لطف و محبتش فراگير است و ما برخوردار از بخشايش او بوده و هستیم.

 

همه چيز تغيير كرده است!

 

 

 

اسفند، ماه تلاش، اوج فعاليت در محيط هاي كسب و كار، ماهي كه جبران ١١ ماه ديگر را مي كرد،

خستگي هاي لذت بخش از شدت تلاش و كوشش، بي خوابي و دوندگي جهت رسيدن به همه ي امور و ...

ترافيك شب عيد،

وسايل نقليه ي عمومي مملو از جمعيت،

قيمت هاي روبه فلك تورهاي نوروزی،

پكيج هاي دقيقه ي نودي، و...

هيچكدام؛

هيچ خبري نيست! همه چيز تعطيل است! حتي آناني كه به اجبار روزگار در محيط كسب و كار خود حاضر مي شوند هم در شرايط كاملا تعطيل به سر مي برند!

شيريني فروش، آجيل فروش، لباس فروش، فرش شويي، همه و همه در بيكاري به سر مي برند!

در خانه ها خبري از خانه تكاني نيست! متصديان نظافت ترجيح مي دهند از خانه هاي خود خارج نشوند و درآمدي كسب نكنند!

فعاليت ها در حد خريد مايحتاج خوراك و مواد ضد عفوني در منازل است!

خانواده ها خود را در خانه حبس كرده اند و اوج فعاليت افراد، پخت و پز و ضد عفوني شده است!

نه فرشي شسته مي شود، نه پرده اي كنده مي شود!

همه و همه ي اين تغييرات، به خاطر حضور مهماني ناخوانده، ويروسي مسري به نام كرونا است!

متخصصين حوزه ي پزشكي اكيدا توصيه كرده اند: شستشوي دست ها را مرتب انجام دهيد و ارتباطات اجتماعي را به كمترين حالت برسانيد تا از آسيب اين ويروس در امان باشيد!

ديگر كسي فكر نمي كند اسفند ماه كار است!

نه! مساله، مساله ي جان است و اگر سلامت جان نباشد؛ هيچ چیز دیگر به كار نخواهد آمد!

اما به راستي افراد با چه انگيزه اي اين همه نكات را رعايت مي كنند و حاضر به تحمل این شرايط شده اند؟

 

اميد!

اميد به اينكه با رعايت دستورات متخصصين، از گزند اين ويروس در امان باشند.

و مهمتر اينكه با دو الی سه ماه رعايت این مسایل، از شر اين ويروس بطور كلي خلاص شوند.

اميد به روزهايي بدون كرونا،

بدون دلواپسي آلودگي ويروسي،

روزهايي بي دغدغه،

روزهايي با حال بهتر،

 

به راستي بشر همواره در پي روزهايي بي دغدغه، با آرامش، با سلامتي، بدون تضييع حقوق افراد و... بوده و از قضا همواره فرستادگان الهي وعده داده اند كه آن روز خواهد آمد...

اميد به روزي كه نه خطري در كمين مان باشد، نه براي ديگران خطر بيافرينيم؛

نه ظالم باشيم و نه مظلوم؛

و آن روز به خواست الهي فرا مي رسد...

و فرستاده ي ويژه ي الهي؛ جهانيان را به نيكي، به سلامت، به همه ي خوبي ها دعوت مي كند...

 

اما!

اما، امروز هم آن فرستاده ي الهي در ميان مان هست!

همو كه در انتظار برپايي روزهاي زيباي انسانيت است؛ امروز هست!

و امروز هم اميدوارانش را دستگير است!

كافي است از او بخواهيم!

مسير درست زندگي و بندگي را از او جويا شويم!

تا او -يگانه فرمانرواي هستي- دستگيرمان باشد.!

 

بله؛ همه چيز تغيير كرده!

اما اين تغيير روشن است؛

در مسير پيشرفت انسانيت است؛

انسان بيش از پيش فهمیده كه از خود چيزي ندارد و نادانسته هايش بسيار بيش از دانسته هايش هستند و به شدت نيازمند پرورگار هستي است!

 

 

 

 

 

به نام مهرباني پروردگار؛

آن كس كه لطف و محبتش فراگير است و ما برخوردار از بخشايش او بوده و هستیم.

 

آخرین شب سال

 

امشب پايان يك سال گردش زمين به دورخورشيد است.

از طرف دیگر، پايان شش روز تلاش و کار و شب پایان هفته و شب محاسبه است.

از ديد ما، شب رفوزه شدن به خاطر بسيار خطاهایی كه آگاهانه يا ناآگاهانه داشته ايم.

اما از ديد پروردگار مهربان، شب بخشش بي حد و حساب؛

شب پاك كردن تمام خطاها و سپبد و نوراني كردن پرونده گذشته؛

شب دادن سرمايه هاي بي حساب به انسان هاي نيازمند؛

شب شفا دادن بيماران دردمند

و شب رفع و دفع مشكلات فراوان است!

از اين فرصت استثنائي بهره برده؛ در اين شب نوراني دست هاي نيازمند خود را به سوي پروردگار بخشنده دراز مي كنيم:

خداوندا!

شهامت داريم كه خطاهايمان را بپذيريم.

از خطاهايمان پوزش مي طلبيم!

با تو عهد مي بندیم تا گذشته نامناسب خود را در رابطه با ديگران جبران كنيم!

قول مي دهيم در آينده كارهاي نيك انجام دهيم!

شرمنده ايم و علامت سرافكندگي و درماندگي ما هم دل لرزان و چشمان اشكبارمان است.

 

اي خداي مهربان!

تو را به امام موسي بن جعفركه پناه مردم - به ويژه در بيماري هاست - سوگند مي دهيم بيماري ها را ازجامعه بشر دور بفرما!

اكنون كه سخت مضطرب و پريشانيم، به تو پناه آورده ايم.

ما را پناه ده!

 

 

 

 

 

به نام مهربان آفریدگار و به یاد عزیز روزگار (عج)

 

لحظه ناب تحویل سال نو1399

 

 

سالی که گذشت؛

بار دیگر سالی دیگر به روز پایان خود رسید. طبیعت زمستانی خداحافظی گرمی با طراوت بهاری می کند. از فردا سوز سرما که گاه استخوان می سوزاند جای خود را به نسیم بهاران می دهد و آن گاه که می وزد صورت‌هایمان را با لطافت خود و رایحه خوشبوی گل ها و سبزه زار بهار می نوازد.

هرکس دوست دارد همه ساله آغاز بهار و حال و هوایش، گلها و سبزه هایش، طراوت و تازگیش را ببیند و در کنار چشمه های گوارا و رودهای روان بنشیند و ساعت ها از این همه زیبایی لذت ببرد.

هم اکنون که این نگاره را می نویسم، صبح روز بیست و نهم اسفند سال نود و هشت است.

با خود فکر می کنم من و شما دوستی که الان این خطوط را می خوانید نیز تا امروز توانسته‌ایم 364 روز را ببینیم. یعنی یک سال و حالا آماده دیدن اولین روزهای سالی جدید می شویم. همگی مان مشتاق طلوع صبح اول فررودین ماه هستیم. تا آن زیبایی های بهار را ببینیم.

اما چه شد که تا به این لحظه پر هیجان و پر شور رسیدیم. با خود فکر کنیم نه یک روز و دو روز بلکه 364 روز و هر صبح که خورشید چشم به شهر ما باز کرد، توانستیم از خواب ناز بیدار شویم، پلک هایمان را باز کنیم. فقط به این لحظه کمی فکر کنیم. این همه روز دو پلک مان در اولین ساعات روز از هم باز شد. توانایی بر هم زدن آن را داشتیم. چشمانمان توانای دیدن اطراف و اطرافیان، پدر و مادر و همسر و فرزندان مان بود، تا دوباره همه آنها را ببینیم و بشناسیم. این چشمان رنگ ها زیبا را می‌دید. قابلیت گردش و حرکت داشت تا بتوانیم شعاع بیشتری از پیرامون خود را ببینیم. راستی پلک‌هایمان را بدون درد و رنج باز می کردیم. حتی اگر روزی بیمار می شدیم، باز توانایی دیدن را داشتیم. چشم ها خشک نشد که اگر چنین بود نمی توانستیم اصلا نگاه کنیم.

هر صبح این سال توانستیم دست و پایمان و تمام عضلات و مفاصل خود را حرکت دهیم، از بستر خواب مان خارج شویم و روزی دیگر را آغاز کنیم. به راحتی و نرمی تمام اجزا مفاصل ما حرکت کرد و از صبح تا شب به آسانی توانستیم کارهایمان را انجام دهیم. فکرش را کنید اگر فقط ساعتی زانوی پایمان خم نمیشد، اگر تنها لحظه‌ای اجزا و مفاصل انگشتان دستان‌مان، مانند چوب، خشک می شد و تکان نمیخورد و یا گردن مان قابلیت چرخش و حرکت نداشت، چه می شد؟

حتی دقیقه‌ای از روزها را نمی‌توانستیم به کاری بپردازیم و اصلا از زندگی می افتادیم.

بوی نان تازه نانوایی محل، لذت خوردن آن نان به وقت صبحانه با چای تازه دم و انواع خوراکی های سفره صبح، لذتی است که در روزها سالی که گذشت تجربه کردیم. گرما و شیرینی چای شیرین را حس کردیم و چشیدیم. گرسنگی صبح را با چند لقمه ای به سیری رساندیم.

بیایید کمی بیشتر تامل کنیم. یکی از دوستانم دو روز پیش در جمعی پیشنهاد زیبا و البته تاثیرگذار ارائه کرد. گفت:

بیایید فکر کنیم از ابتدای سال تا به امروز چه موهبت ها و امکانات و توانمندی هایی را از صبحگاه تا شامگاه داشتیم و اصلا حواسمان به آنها نبود که همه شان را داریم. از آنها استفاده می کنیم. اینقدر که برای مان عادی شده است. بیایید این ها را بر روی برگ کاغذی بنویسیم و شماره بندی کنیم.

پیشنهاد دوستم بسیار به دلم نشست. خیلی زیبا بود.

دوست عزیزم شما که الان این خطوط را از پیش چشمانت می گذارنی. لطفا دوباره به سطرهای قبل برگرد و آن لحظه های آغازین روزهای سالی که امروز در پایان آن هستیم را دوباره بخوان. هر جمله را خواندی چند لحظه ای به آن فکر کن. آنها را فقط در یک روز از این سال ببین. کمی تحلیل کن. تک تک آن مزه‌هایی که چشیدی را دوباره مزمزه کن. لحظه به لحظه اش را. نه تنها شما من هم این کار را انجام می‌دهم.

بعد بیا و پیشنهاد آن دوست مرا انجام بده. بنویس. هرکدام از این امکانات و توانمندی ها و لذت ها را شماره گذاری کن. به نظرت چند برگ کاغذ لازم داریم؟ یک، دو، سه، چهار و یا بیشتر.

از این جای نوشته ام را وقتی بخوان که کاری که پیشنهاد دادم را انجام داده باشی تا کمی بیابیم و باورمان بشود زندگی عجیب موهبی است. با همه نشیب و فرازهای، داشتن و نداشتن‌های، خوشی و ناخوشی ها، آرام و ناآرامی ها.

این کار را انجام دادی؟ بله؟ خب حالا بقیه متن را بخوان.

چه آنکه این موهبت ها و محبت ها را در روز به روز این سال بر ما بخشیده است، بخشنده و با کرامت است.

چقدر من را دوست داشته است و یک سال دیگر، یعنی 364 روز،364 طلوع آفتاب و نورش را به روز و روزگار من هدیه داده است. تا من برخیزم و از آن چه من گفتم و تو لیست کردی لذت ببریم.

به راستی او سزاوار ستایش و تمجید است که سالی دیگر فرصتم داد زندگی کنم و لحظه لحظه روزها را ببینم.

او را می ستایم که چنین تواناییهای مختلف و متنوعی را در جسم و جان من قرار داده است تا با آنها دقیقه های زندگی را، زندگی کنم.

عجب آفریدگار و خدای مهربان و توانایی دارم. او واقعا مرا دوست دارد که اگر چنین نبود این همه روزها و لحظه های زیبا را برایم نمی آفرید و فرصتی برای تجربه این همه روز به من نمی داد.

خدایم را مهربان و پر از محبت می یابم. اصلا همین سالی که گذشت و آنچه از محبت‌ها و الطافش به یاد آوردم برای اینکه باور کنم او مرا دوست دارد کافی است. آری خدایم دوستم دارد. فراتر از آنچه من تصورش را می کنم.

راستی چرا این همه لطفش را تا به حال نمی دیدم، چرا از تک تک این همه محبتش از او سپاسگزاری نکردم. راستی همه این محبت هایش را در لیست خود آوردی؟ برگ کاغذهایت کافی بود برای شمارش لطف های او؟ توانستی همه الطافش را بشماری؟ چیزی از قلم نیفتاده؟

 

پیمانی با یکدیگر؛

هر طور که در این سال بوده ایم، گذشت. اما الان چنان رسم زیبای همه ما که آخر سال حساب و کتاب و کارهایمان را جمع بندی می کنیم، آن لیست را پیش روی خود قرار دهیم. با همدیگر قرار بگذاریم:

در سال جدید روزهای زندگی مان را از زاویه ای دیگر ببینیم،

الطاف و محبت های خداوند مهربان مان را از صبح که از خواب بر می خیزیم خوب خوب ببینیم،

برای هر کدام شان، او را ستایش و تمجید نماییم.

برای تک تک آنها از او سپاسگزاری و قدردانی کنیم.

و برای ناتوانی خود از دیدن لطفش، ستایش خداییش، و سپاس از بخشایش هایش، از او عذرخواهی کنیم و اگر خطایی نیز از ما سر میزند، از آستان او پوزش خواهی کنیم. و تازه اینجا اوج محبتش را خواهیم یافت، انگار آن زمان که می گویی خدایا مرا ببخش، از شرم او می خواهی از آستان او فرار کنی ، اما مامن و پناهی را هم جز او نمی یابی و به دامان خودش برمی گردی و از او پناه و امان می خواهی مانند کودک خردسالی که از پدرش فرار می کند و وقتی پناهی نمی یابد باز به دامان پدر می گریزد و پناه می خواهد.

و اینجا درست همان لحظه است که انگار خدایمان ما را به آغوش پر مهر خداییش می کشد و رنگی خدایی بر سراسر وجودمان نقش می بندد.

 

لحظه ناب تحویل سال نو، نجوایی همگانی و برای همگان؛

اکنون که در آستانه سال نو هستیم وقتش است که به سوی آغوش خدایمان بدویم و بر او پناه ببریم. سالی که شروعش به جهت اتفاقی ناخوشایند متفاوت از سالهای قبل است و همه ما متاثر از آن شده ایم.

چه خوب است بیاییم با التجا به درگاه خدای مهربان، در لحظه تحویل سال که به رسمی دیرین و شیرین همه ایرانیان دست بر نیایش بر میدارند و آغاز سالی پر برکت و صحت و سلامتی را از خداوند می خواهند، از هر آنچه که او در یک سال قبل بر همه ما عطا کرده است و ندیدیم، نستودیم و سپاسگزاریش نکردیم عذرخواهی کنیم و از او بخواهیم توفیق انجام هر سه این ها را در سال جدید بر ما لطف نماید.

و چه زیباست که امسال در لحظه تحویل سال می توانیم، انسانی برجسته و محبوب خدایمان را واسطه میان خود و پروردگارمان قرار دهیم و بخواهیم این بیماری و عارضه را از وجود همه جهانیان به دور نماید.

محبوب او دریچه و باب خواسته‌ها و حاجت‌های همه انسان ها و خصوصا دوستان و شیعیانش است. او ماه هفتم خاندان پیامبر آخرین، موسی فرزند جعفر است. کسی که روز اول فروردین امسال مصادف است با روزی که او از این دیار رخت بر بست و هستی از وجود پر لطفش خالی شد.

حال که بیماری فراگیر شده است بیاییم از این لحظه استثنایی بهره مند شویم

از طرف خود و همه بیماران کرونایی، خدا را به حق آن امام همام بخوانیم و اینچنین بخواهیم: خدایا به حق محبوبت، جناب موسی بن جعفر، همه‌ جان و جسم و اعضایمان را سلامتی کامل ببخشای، همه بیمارانی که بر بستر مریضی هستند را شفا و صحت و تندرسی عطا نما، ای کسی که صاحب بخشش و کرامت بسیاری.

 

دعایی برای او که دوست مان دارد؛

 این تقارن‌ها همگی به روز جمعه رسیده است. تحویل سال در آغازین لحظه های صبح جمعه است. نسل ها و سالها همگان در این روز چشم انتظار مقدم فرمانده عالم هستی، و آخرین ذخیره الهی، بوده اند و دیده به راه ظهور آن حجت خدا دوخته اند و همراه با ناله ها و ندبه ها، به پناه آن مهربانترین پناه رفته اند و بر گشایش کار او و رسیدن روزگار ظهورش خدا را خوانده اند.

پس ای همه چشم به راهان مهدی، آن صاحب دوران و زمان

چه زیباست همگی مان در ساعت هفت و 19 دقیقه و 37 ثانیه روز اول فروردین سال 1399 دست بر نیایش و دعا به آستان خداوند مهربان مان برداریم و صحت و سلامتی، آمدن روزگار ظهور مولایمان مهدی را از او بخواهیم و یک صدا و یک نوا با آن امیر زمانه نجوا کنیم و بخواهیم لطفش، هدایتش و راهنماییش را در لحظه لحظه این سال ارزانی مان بدارد و ما را تا آن زمان که طنین صدایش از کنار خانه خدا برخیزد، دست به دامان خود بدارد و هدایتگرمان در دقایق این روزگار باشد.

یادمان باشد او ما را چنین گفته است: یادتان را از خاطر نمی برم.

سال نو بر همه شما دوستان و خوانندگان این نگاره مبارک. در پناه مهربانترین پناه، امام عصر و زمان، خود و خانواده تان سالی پر از برکت، صحت و سلامتی، تندرستی و شادکامی داشته باشید.

 

 

 

 

 

به نام مهربان آفریدگار و به یاد عزیز روزگار (عج)

 

از پنج صبح تا دوازده شب

 

 

بارها و بارها این تابلو را خوانده ام و هر بار دیگر هم که می روم، ناخودآگاه توجهم به آن جلب می شود!

مدت زمانی که ایستاده ام، کمی فکر می کنم، چقدر طولانی! چقدر زحمت دارد! چقدر تلاش می خواهد! با خود می گویم. خوب تنها این دو نفر که نیستند! بعد از چند ساعت نفرات دیگری به جای آنها می ایستند و کار را ادامه می دهند. اما در پاسخ به خود می گویم حتی اگر کار را بین خود تقسیم کرده باشند، باز هم از آن حجم زحمت و تلاش کم نمی شود.

کار آنها را با خود مرور می کنم: صبح بسیار بسیار زود و شاید نیمه شب از خواب برمی خیزند و شروع می کنند. آماده سازی مقدمات کار تا وقتی که بخواهند محصولشان را به دست مشتری هایشان بدهند، مشقت کمی ندارد. بگذارید از همان ابتدا مرور کنم:

او و دوستانش شبانگاهان استراحت زیادی نمی کنند. آنها هم می توانند مانند من و بسیاری دیگر، خواب و استراحتی بیشتر داشته باشند. اما به کمترین ساعت بسنده می کنند. تا به حال هر چه از زحمات آنها دیده بودم، فقط برای همان چند دقیقه ای بود که جلوی محل کارشان ایستاده بودم. بعضی اوقات کوتاه و حتی کمتر از 5 دقیقه و گاهی هم زمانی طولانی تر که حداکثر بیش از نیمی از ساعت نمی شود.

اما این بار به زمانی فکر می کنم که همگی مان در خواب ناز آرامش گرفته ایم. اما او و دوستان همکارش متعهد هستند به آنچه بر روی شیشه مغازه نصب کرده اند:

ساعت کار نانوایی؛ از 5 صبح تا 12 شب به صورت یکسره.

با خود مرور می کنم که این عزیزان زحمتکش:

سحرگاه از خواب ناز بر می خیزند. آردها را آماده می کنند، به اندازه مناسب آب و آردها را با هم مخلوط کرده و خمیر را درست می کنند. آتش تنور را روشن کرده و به اندازه مناسب (نه خیلی زیاد و نه کم) فضای آن را گرم می کنند. خمیر را به شکل متناسب در می آورند. خمیرهای شکل داده شده را داخل تنور قرار می دهند. دقایقی صبر می کنند تا نان بپزد و در صورت نیاز، نان های داخل تنور را جابجا می کنند و نهایتا نان آماده شده و داغ را از داخل تنور بیرون می آورند.

در همین بین، آرام آرام مشتریان سحرخیز به نانوایی می آیند. هر کدام سفارشی دارند: یکی نان ساده می خواهد. دیگری می گوید نان را برشته تر کنید! فردی دیگر می گوید کنجد نان بیشتر باشد. خانمی فقط یک نان می خواهد. آقایی تعدادی بیشتر. در این بین هم شاید کم لطفی هایی ببینند: آقا چرا نان را سوزاندی! شاطر چرا مدتی است خمیر نان ها بد شده و...

اما او در مقابل حرارت آتش تنور، بدون هیچ واکنشی به این گلایه ها کارش را انجام می دهد. فکر می کنم خودم چقدر طاقت دارم در کنار این تنور بایستم و حرارت آتشی که از آن می آید را تاب بیاورم. مخصوصاً اگر کار شاطر پختن نان سنگگ باشد. حرارتی که از سنگ برمی خیزد و مدام به صورت او می نشیند. آن هم نانی که پختش زمان و زحمت بیشتری می برد. اما با این همه، آقای شاطر ما، استوار، انواع سفارش های مشتریان را قبول می کند و نان هایی تازه و خوشبو به آنها می دهد تا سر صبح به خانه ببرند و لذتی افزون برای صبحانه خود و خانواده شان به ارمغان ببرند.

هر چه فکر می کنم و خصوصا زمانی که این سطور را می نویسم، ابعاد بیشتری از زحمات این عزیزان به نظرم می آید. همه این ها که گفتم تنها برای دقایقی اندک است حتی کمتر از نیم ساعت.

چند روز پیش به نانوایی نزدیک منزل رفتم. هیچ کس در صف نبود. شاطر به محض ورود پرسید: چندتا؟

گفتم 4 نان. انگار منتظر من بود! همه چیز را از قبل آماده کرده بود. ظرف چند دقیقه، نان داغ و تازه را برای من روی میز قرار داد! او می توانست در زمان هایی که مشتری نیست، کارش را متوقف کند اما او یکسره کار می کرد تا وقتی کسی می آید، معطل نشود و نان تازه و داغ مورد نیاز خود را بگیرد. چرا که او خود را متعهد کرده و روی شیشه هم نوشته:

ساعت کار نانوایی از 5 صبح تا 12 شب به صورت یکسره.

عجیب است! تا به حال کار یک نانوا را به این شکل دقت نکرده بودم. این همه لطف، این همه محبت! تک تک این تلاش هایشان شایسته ستایش و سپاسگزاری است. کافی است یکی از این لطف هایشان نباشد؛ نه اینکه نباشد، نه! فقط ساعتی متوقف شود؛ چه تعداد سفره های صبحانه و ناهار و شام بدون نان می مانند!

اگر بخواهم بیشتر بنویسم، باز هم می توان محبت های بی دریغ این عزیزان را شمرد. همان تحمل حرارت آتش مخصوصاً در روزهای گرم و آتشین تابستان و خصوصا ظهرها که باید مدتی صبر کنی تا حرارت نان از تنور آمده، کم شود. اما او نان داغ داغ را از تنور بیرون می آورد و گاهی نیز پوست دستانش از شدت داغی نان می سوزد.

با خود می گویم: این بار که به نانوایی رفتم؛ چند لحظه ای در کنار شاطر می ایستم، این محبت هایش را تک به تک، به او می گویم و بابت شان از او تشکر و سپاسگزاری می کنم.

این داستان ساده اما پر از محبت تنها یک نانوا و آن هم در ساعتی از یک روز است که تا حال به چشمم نیامده بود!

با خود فکر می کنم:

اگر نبود توان در بدن این عزیزان، چگونه می توانستند سحرگاه برای این همه زحمت و البته سراسر محبت، از جای خود برخیزند.

اگر نبود توان پلک از هم باز کردن، دست ها را حرکت دادن، قدرت از جای خواب برخاستن، پاها را به حرکت در آوردن، نیروی عضلات در هر یک از اعضا، سلامت و صحت تک تک اندام ها، قدرت در بند بند انگشتان برای خمیر گرفتن، قوای بازوان برای خمیر را شکل دادن و این همه و همه امکانات را نداشتن؛ چگونه آن نانوا می توانست حتی یک نان به من و ما بدهد؟

کیست آنکه این همه لطف را به او و من و به ما با مهربانی تمام ارزانی داشته است؟

لبانم و قلمم می گوید و می نویسد: عجب خدایی دارم! چقدر مهربان است! چقدر عزیز و با عطوفت! چقدر در همین داد و ستد ساده روزگاران، به همه ما لطف کرده است؟! بدون منت! بی آنکه به روی مان آورد! بی آنکه به خاطر توجه نداشتن به اینها، ملامت مان نماید! بی آنکه آن نان تازه را از ما دریغ کند!

این ها همه، قصه یک نانوا و نان اوست و کسی مثل من و شما.

 

با خود فکر می کنم:

در پهنه این هستی گسترده، کسی هست که از سحرگاه تا سحرگاه ؛

تنور هستی و زندگی را روشن و گرم می کند!

مشتریانش گاه زیاد و گاهی کم؛ اما، هر کدام سفارشی دارند: یکی نان ساده ای برای خودش می خواهد. آن یکی نانی بزرگ تر و برشته تر برای بچه هایش. دیگری سفارشی برای همسرش و... . در این بین چه بسیار کم لطفی هایی که می بیند؛ اما در مقابل این گلایه ها و بی مهری ها و حرارت آتش تنور و...، باز هم مهر و محبت خود را دریغ نمی کند؛ تا همگان، سر صبح، نانی داغ و تازه به خانه ببرند و لذتی افزون برای صبح گاهان خود و خانواده شان به ارمغان ببرند. او می توانست صبر کند هرگاه کسی وارد شد؛ تازه تنور را روشن کند و سفارش بگیرد. اما قبل از آنکه مراجعینش لب بگشایند، به یاد آنها بوده و مقدمات دریافت نان روز و شب شان را هم آماده کرده است.

اگر یکی از این لطف هایش نباشد؛ نه اینکه نباشد، نه! فقط ساعتی متوقف شود؛ چه تعداد سفره های صبحانه و ناهار و شام بدون نان می مانند! نه آنکه نانی میان سفره نباشد، نه! اصلا زندگی نخواهد بود؛ زنده ای نخواهد ماند؛ زمین و زمان به هم می پیچند و...

با خود می گویم: این بار، صبح که شد؛ چند لحظه ای می ایستم، این محبت هایش را تک به تک، به او می گویم و بابت شان از او تشکر و سپاسگزاری می کنم.

لبانم و قلمم می گوید و می نویسد:

عجب آقایی دارم! چه امیر و امامی دارم! چقدر مهربان است! مانند پدرم که صبح گاه می رود و نان تازه برایمان می آورد؛ صبح به صبح، چشمانم را که باز می کنم، روز تازه ای برای من به ارمغان آورده است! با زیبایی هایی چشم نواز چون نور خورشید و گرمای آفتاب! چه به یادش باشم و چه او را از یاد برده باشم؛ او فراموشم نمی کند! به یادم بوده، سفارش های ریز و درشت من را آماده کرده و حتی منتظر نشده درخواست هایم را به زبان جاری کنم، تا بخواهد بعداً آنها را مهیا کند!

آری به یاد می آورم کلام و پیام او را:

در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنم و یادتان را از خاطر نمی برم...

 

آری! امام زمانی دارم، زنده و حاضر. او را دارم. او که اگر به شیشه شفاف هر صبح روزگارانم نگاه کنم، می بینم:

از سحرگاه تا شبانگاه یکسره هست و نگاهش بر من، تا که به سوی او بروم و از او بخواهم.

بخواهم که راه نشانم دهد؛ دستم را بگیرد؛ لحظه به لحظه زندگی را راهنمایم شود.

 

پس سلام بر تو ای مهدی مهربان!

آن زمان که صبح می نمایی و سلام بر تو آن گاه که روز را به شب می رسانی.

 

خدایا! عجب آفریده ای! و چه خوب آفریده ای!

 برای او و مهر و مهربانیش به من؛ تو را سپاس می گویم. خدای مهربان من!

 

 

 

 

 

به نام مهرباني پروردگار؛

آن كس كه لطف و محبتش فراگير است و ما برخوردار از بخشايش او بوده و هستیم.

 

تبریک نوروز و مبعث

 

 

صداي فرشته خدايي او را به خود آورد،

محمد؛ بخوان به نام پروردگارت!

و آغاز شد تمدني بس بزرگ كه پيام آور مهرباني خدا و فرستادگان او براي بشر بود.

آمد تا انسان را به هدف آفرينش كه معرفت و شناخت حقايق و اسرار پيچيده جهان بود؛ بازگرداند.

آمد تا بشر را از هر شري كه شيطان در او تقويت مي نمود؛ دور نمايد.

آمد تا درخشش عقل را نمایي نو ببخشد.

آمد تا كرامت را به انسانيت هديه كند.

امسال آن خاطره، با تجديد حيات بهاري همراه شده است.

اين تقارن خجسته را به شما و خانواده محترم تبريك عرض مي نمايم.

بهترين آرزو براي شما، بهره مندي از راهنمایي هاي امام دوازدهم، حضرت ولي عصر علیه السلام است كه من و شما را به كرامت انساني باز مي گرداند.

خواندن 347 دفعه