ورود

ورود به سایت

نام کاربری *
رمز عبور *
به خاطر سپردن من
چهارشنبه, 13 فروردين 1399 23:13

مهربان ترین پناه؛ ( 41تا 45)

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

مهربان ترین پناه؛

 



تذکراتی عقلی-معرفتی؛ برای توجه، مراجعه و هدایت خواهی از او که مهربان ترین پناه ماست...

نمونه مدخل هایی ساده و کاربردی برای طرح گفتگو با اطرافیان، خویشاوندان، شاگردان و...،

با هدف تاثیرگذاری بر ایشان جهت تقویت روحیه انس با پروردگار مهربان،

پیوند با آخرین نماینده او و دعای بر سلامت و فرج آن بزرگوار.

 

 

منبع:

https://t.me/mehrabantarinpanah

 

 

 

 

 

به نام مهرباني پروردگار؛

آن كس كه لطف و محبتش فراگير است و ما برخوردار از بخشايش او بوده و هستیم.

 

خورشید هستی بخش

 

در دوره‌ای که ما زندگی می‌کنیم تعداد زیادی از کارها در بستر اینترنت انجام می شود و همان طور که مشاهده می کنیم تکنولوژی به سرعت در حال پیشرفت است و کسی که به فعالیت در این زمینه علاقه مند است، باید به طور مستمر به روز باشد. نکته ای که باید به آن توجه کرد این است که ما در روز ساعات زیادی از وقتمان را بدون هیچ هدفی در فضای مجازی می گذرانیم. اما بعد از فراغت متوجه می شویم که اولاً از برنامه‌ریزی روزانه خود جامانده ایم و ثانیاً به دلیل خستگی ذهن و جسممان، معمولاً بی حوصله هستیم و با تندی با اطرافیان خود گفتگو می کنیم.

پس با هم یکی از نقطه ضعف های این تکنولوژی را بررسی کردیم. اما با کمی دقت در می یابیم که این فناوری در عین حال مزایای متعددی هم دارد؛ مثلاً باعث می شود تا اطلاعاتمان همواره به روز باشد، ارتباط از راه های بسیار دور را میسر ساخته و در مواردی مانند خدمات الکترونیکی سبب تسهیل امور شده است.

از مهم ترین مزیت های این فناوری می توان به قابلیت جستجو اشاره کرد. برای مثال معلم برادر من در تحقیقی از آنها علت پیدایش فصول مختلف را جویا شده بود. اگر مخاطب این سؤال شما بودید چه پاسخی داشتید؟ بله یکی از جواب هایی که به سرعت به ذهن می رسد این است: تغییر فاصله زمین از خورشید هنگام گردش به دور آن!

اتفاقاً در کمال ناباوری این پاسخ نادرست است! اما ما فراموش کرده بودیم که میتوانیم از اینترنت کمک بگیریم. پاسخ صحیح به این سوال: بر خلاف تصور عموم مردم کره زمین در داخل خودش محوری فرضی دارد که بر صفحه حرکت زمین عمود نیست و حدود ۲۳.5 درجه انحراف دارد که باعث می شود در زمان‌های مختلف گردش زمین به دور خورشید، زاویه تابش خورشید کاهش و افزایش پیدا کند. پس تغییر زاویه تابش در زمان های مختلفِ گردش زمین به دور خورشید، سبب ایجاد فصول گوناگون می شود.

می خواهم یک شبیه سازی از این واقعه ی علمی انجام دهم. انسان ها هم در طول سالیان عمر خود، فعالیت های مختلفی انجام می دهند که در اثر بعضی از آنها احساس رضایت و شادابی (مثل فصل بهار) و در اثر برخی دیگر دچار ناراحتی (به اصطلاح عذاب وجدان) و سختی می شوند.

منظورم از این کلام این است که ما انسان ها همانند کره ی زمین دوره ها، لحظات و احساسات مختلفی را در زندگی تجربه می کنیم مانند فصولی که کره ی زمین هر سال تجربه می کند.

پروردگار مهربان ما، خورشید نیرو بخش و هدایت گری را برای انسان ها در هر زمان انتخاب فرموده که می تواند راهنما و مددکار او باشد.

 این خورشید به مراتب گرمابخش تر و هستی بخش تر از خورشید منظومه شمسی است و نه تنها در سختی ها، بلکه در تمام لحظات زندگی به کمک ما می شتابد. البته بهتر اینکه ما خودمان هم تقاضای کمک کنیم. این خورشید عالم تاب، وجود نازنین امام زمان (که درود خداوند بر او باد) هستند.

از ویژگی های این بزرگوار آن است که با کمترین توجه ما در هر ساعت شبانه روز، سخن ما را می شنود و ما را راهنمایی می فرماید. ایشان را پدری مهربان و خود را فرزند این پدر در نظر بگیرید و با ایشان گفتگو کنید! اگر موفق شدید و درکارهایتان راه صحیح را پیدا کردید، از آن پدر مهربان سپاسگزاری نمایید.

 

 

 

 

 

به نام آفریننده بی همتا

 

بابا نوئل

 

 

قدم زدن زیر تابش گرمابخش خورشید در این صبح زیبای پاییزی در خیابان میرزای شیرازی تهران و همراهی صدای خش خش برگ های رنگارنگ افتاده روی زمین، حال و هوای خاصی به من داده است! انگار در حال قدم زدن بر روی ابرها هستم!

ماه ها بود در انتظار این روز زیبا بودم و چشیدن این حس لذت شیرین! با شور و شوق خاصی در حال حرکت به سمت اداره ثبت احوال هستم. دوست دارم با صدای بلند برای همه رهگذران خیابان فریاد بزنم:

آهای مردم! من بابا شدم!

در رویای خود، بزرگ شدنش را می دیدم. نوزادی که هر روز رشد می کند و دست هنر خداوند را به رخ می کشد. موجودی لطیف و جذاب که عاطفه پدر و مادرش را غنی می سازد و ظرافتش، هر بیننده ای را به ستایش و حیرت وا می دارد. با دخترم -که آماده رفتن به مدرسه شده- حرف می زدم. دستش را گرفته به دبستان می بردم. او هم ذوق کنان خود را به داخل مدرسه پرتاب می کرد. خنده های کودک دبستانی قند در دل پدرش آب می کند. چه آرزوها که برایش ندارم: هرچه خوبی در این عالم قابل تصور باشد...

 

افرادی که با جغرافیای این منطقه و خیابان آشنا هستند، به خوبی می دانند که در اواخر پاییز، ویترین فروشگاه های این خیابان برای میلاد نوزادی استثنایی و بابرکت، با کاج های زیبا و بابانوئل های دوست داشتنی تزیین می شوند. بابانوئل هایی که با شال قرمز و چکمه ی مشکی و ریش سفید و چهره ای مهربان، سوار بر سورتمه ای پرنده -که گوزن های شمالی آن را می کشند- برای بچه های خوب، هدیه می آورند.

مسیحیان روی زمین، هر سال در این ایام، سالروز ولادت پیامبرشان را گرامی می دارند. مردی آسمانی که آفرینشش خارق العاده بود و در نخستین روز زندگی، به قدرت پروردگار لب به سخن گشود و خود را به زیباترین واژگان معرفی کرد... او سرانجام روزی باز خواهد آمد و پیروانش چشم انتظار اویند.

همه مکاتب و ادیان برای رسیدن به آرمان شهر تکاپو می کنند. در این خصوص پیروان حضرت عیسی سعی دارند تا به پیروانشان امیدواری دهند که بالاخره روزی مسیح، سوار بر ابر خواهد آمد و دوران تسلط شیطان بر جهان را خاتمه خواهد داد. آنان از این که شیطان کوشش کرد تا آدم یعنی پدر همه بشر را فریب دهد؛ خاطره خوشی ندارند. در انتظارند تا مسیح، دیگر روز بیاید و جهان را اصلاح نماید.

آن روز -یعنی بازگشت حضرت عیسی به دنیا- بسیار سرورانگیز است! قرار است با یاری مردی آسمانی که برای آمرزش و هدایت پیروانش، رنج و سختی زیادی را به جان خرید؛ همه زشت کرداری ها از جهان رخت بربندد.

ما هم به عنوان شیعیان، در انتظار بزرگ مردی خدایی هستیم که می آید و حقیقت و راستی را در جهان وسعت می بخشد؛ دوران تسلط شیطان را در هم خواهد پیچید تا بشر خردمندانه مهر بورزد و فقط خداوند بی همتا را بپرستد.

از پروردگار مهربان تشکر می کنم که آخرین امام ما را، پیشوای خوبان عالم قرار داده و مسیح بن مریم را به وزارت دولت عدالت گستر صاحب الزمان (عج) در دوران طلایی حکومت جهانی اش منصوب فرموده است. خوشحال ام که می شناسم اش و از صمیم قلب دوست اش دارم. برای آمدنش دعا می کنم تا هرچه زودتر عالم را پر از مهربانی و امنیت نماید.

 

چه خوش باشد که در دوران مهدی                            به روی ماه مولا نظره کردن

صدای دلنشین پور زهرا (س)                                   به گوش دل شنیدن، مست گشتن

سراسر عالم هستی پر از نور                                     به دست پرتوانش بوسه دادن

به هر پرسش، جوابی ناب و کامل                                گرفتن، هضم کردن، بهره بردن

جهانی سر به سر لطف و محبت                                به چشم خویش دیدن، رشد کردن

نه انسان، بلکه حیوان درنده                                     به آرامش کنار هم غنودن

به ظاهر، سخت آید در تصور                                    ولی ممکن شود با ضجه کردن

الاهی، سرورم را بازگردان                                        به لطفت مادرش را شاد گردان

 

 

 

 

 

به نام مهرباني پروردگار؛

آن كس كه لطف و محبتش فراگير است و ما برخوردار از بخشايش او بوده و هستیم.

 

قدر داشته هایمان را بدانیم!

 

 

زیر دوش حمام بودم، همسرم صدا زد: "آقا زود باش دیگه. الان سال تحویل میشه ها! بدو بریم خونه آقا جون!"

پدر من را می گفت. آخر ما هر سال عادت داریم لحظه سال تحویل، کنار پدر و مادر باشیم.

از همان داخل حمام فریاد زدم: "الان میام. عجله نکن، هنوز دو ساعت مونده!"

شامپوی گران قیمت همسرم را برداشتم و یک مشت روی سرم ریختم. خوشحال از این دستبرد بودم که یک دفعه چیزی مثل برق از ذهنم گذشت و من را به فکر فرو برد. لحظه سال تحویل! چقدر لحظه لذت بخشی است! انگار همه چیز از نو شروع می شود. چقدر خوب است که انسان در این شروع دوباره، کنار عزیزانش باشد. ذهنم چرخید وچرخید. ناخودآگاه یاد اسماعیل افتادم. دوست صمیمی خودم؛ یاد این افتادم که امسال دیگر مادرش پیش او نیست. او هم مثل من پدر و مادر پیری دارد، یا بهتر بگویم داشت! مادرش را در اواسط سال قبل از دست داده بود. به هیچ عنوان نمی توانستم خودم را جای او بگذارم. یعنی اصلا نمی خواستم! حتی تصور اینکه روزی مادرم در کنارم نباشد هم، از همه دردهای عالم برایم دردآورتر بود.

برای اینکه هرچه سریع تر خودم را از این افکار نجات بدهم، از حمام بیرون آمدم و لباس هایم را پوشیدم. حال عجیبی داشتم. هیچ زمانی این گونه فکرم مشغول نشده بود. فقط می خواستم از این وضعیت فرار کنم. با همسر و پسرم سوار اتومبیلمان شدیم. در حال رانندگی، مدام افکاری به ذهنم خطور می کرد که خوشایند نبودند. پدر و مادر! کسانی که کنار ما هستند، ما بزرگ می شویم و آنها پیر و پیرتر! اصلا ما حواسمان به آنها نیست. بودنشان عادی شده است! شاید یک روزی...

چهره معصوم پدر و مادرم از مقابل دیدگانم عبور می کرد. دوست داشتم هرچه زودتر خودم را به منزلشان برسانم. انگار چند سال بود که ندیده بودمشان. پایم را روی پدال گاز فشار دادم و به سرعتم اضافه کردم. بالاخره راه طی شد و به مقصد رسیدیم. مانند بچه ای دو ساله خودم را در آغوش مادرم انداختم. از این خوشحال بودم که لحظه سال تحویل کنار کسانی نشسته ام که خیلی ها قاب عکسشان را در سفره هفت سینشان گذاشته اند...

این اتفاق، موجب ایجاد جرقه ای در ذهنم شد و باعث شد من مقداری دقیق تر به اطرافم نگاه کنم. اینکه من در کنار خودم دو گوهر گران بها داشتم و از آن ها غافل بودم، من را با این چالش روبرو کرد که شاید چیزهای ارزشمند دیگری هم در اطرافم باشد و من از آن ها غافل هستم و قدرشان را نمیدانم! نزدیک ترین چیز به خودم، خودم بودم. لذا از خودم شروع کردم. با دقت که نگاه کردم دیدم دارم نفس می کشم، بدون اینکه به آن فکر کنم! راحت دم و بازدم دارم. برعکس، هر وقت به نفس کشیدن فکر می کنم، می بینم که کار دشوار می شود! یاد این جمله افتادم که: "هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات؛ پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب!" دیدم چقدر راحت نفس می کشم. قلبم منظم کار می کند، به راحتی راه می روم، دستانم در حرکت هستند، زیبایی های دنیا ر ا می توانم نظاره گر باشم و... وااااااای که تصور نداشتن هر کدام از این داشته ها چقدر وحشتناک است! چقدر خوشحالم که این همه دارا هستم. چقدر عالی است که سلامتی دارم. سلامتی! جواهر بعدی ای که همیشه در وجودم متبلور بوده و من از آن غافل بودم!

همین طور که داشتم مسایل پیرامون خودم را مورد کنکاش قرار می دادم، یکی دیگر از دارایی هایم توجه من را به خودش جلب کرد. چیزی که فکر نکنم با ارزش تر از آن وجود داشته باشد! همه می گویند طلاست، ولی به ثمن بخسی می فروشندش! همه در مورد اهمیت قدر دانستنش صحبت می کنند، اما کمتر کسی را دیده ام که قدرش را بداند؛

وقت!

بله، وقت طلاست! متذکر این سخن شدم که بزرگی می فرمود: "نفس هایی که می کشیم، قدم هایی است که به سمت مرگ بر می داریم." بی اختیار به ساعت نگاه کردم. حرکت ثانیه شمار ساعت دیواری توجهم را به خودش جلب کرد. اولین بار بود اینقدر به گذر زمان حساس شده بودم. تیک تاک عقربه ساعت مانند پتکی بر سر من فرود می آمد! هر ثانیه ای که می گذرد یخ عمرمان آب می شود و ما بخشی از سرمایه مان را از دست می دهیم! ثانیه به ثانیه و قدم به قدم به مرگ نزدیک می شویم. چه کارهایی که روی زمین مانده و من انجامشان نداده ام! چه اثری از خودم در این دنیا باقی گذاشته ام؟! چه میزان از طلاهایم را از دست داده ام؟ خیلی از انسان ها کارهای امروزشان را به فردایی نامعلوم موکول کردند و خواسته هایشان را با خود به گور بردند! به خودم گفتم: حسرت گذشته را نخور! از همین الان شروع به حرکت کن. کار امروز را از همین امروز شروع کن. یاد مطلبی افتادم که در کتابی خوانده بودم. در آن کتاب نوشته شده بود: "انسان های موفق به همین میزان که شما زمان دارید فرصت داشته اند؛ فقط آن ها قدر وقتشان را دانسته اند." من هم باید قدر لحظه هایم را بدانم. خوشحال شدم که هنوز زمانی برای جبران مافات و انجام برنامه های آینده ام دارم...

توجه به داشته هایم عرق شرم را بر پیشانیم می نشاند. چرا که تا الان همیشه بیشتر به نداشته هایم توجه می کردم و اکثر اوقات زبان شکوه ام فعال تر بوده است تا زبان تشکرم! غافل از اینکه داشته های من برای خیلی از افراد، آرزو و حسرت است! حکایت، حکایت فردی است که به خدا شکوه می کرد که: "خدایا چرا کفش هایم کهنه است؟" همین طور که غرغر می کرد و پیش می رفت، فردی را دید که پابرهنه است و کفش ندارد! جلوتر که رفت، بنده خدایی را دید که اصلاً پا ندارد! داستان خیلی از ما آدم ها همین طور است. چشممان را به روی هزاران داشته، بسته ایم و حسرت نداشته های اندکمان را می خوریم. به قول سهراب: "چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید..." اصلا آدم های بزرگ همین کار را کرده اند که بزرگ شده اند و نامشان ماندگار شده است. نگاهشان با بقیه افراد جامعه فرق دارد!

من هم گفتم: "باید نگاهم را عوض کنم." برای تمرین تغییر در زاویه دید، یکبار دیگر به اطرافم نگاه کردم. در و دیوار و مبل و تلویزیون و ساعت شماته دار و... را نگاه کردم. یک دفعه نگاهم به گوشه ای از دیوار دوخته شد. به جایی که یک تابلو آویزان بود. روی تابلو متنی نوشته شده بود که باعث مور مور شدن موهای تنم شد. معلوم بود که جنس این حرف زمینی نیست! از یک عالم دیگری آمده است. روی این تابلو از یک دارایی فراموش شده و مغفولی یاد شده بود که منشاء همه داشته های ماست. متنی که بارها و بارها دوست داشتم نگاهش کنم و با خودم تکرارش کنم!

روی تابلو با خط زیبا نوشته شده بود: "معبودا! افتخارم همین بس که تو صاحب اختیارم باشی..."

آری، خدایا! تو مالک و صاحب اختیار و تنها پشتوانه و تکیه گاه من هستی و من، تو را دارم!

آن که تو را دارد، چه غم دارد؟! و آن که تو را ندارد، اصلا چه دارد؟!

من خدای مهربانی دارم که همه این دارایی ها را او به من داده است. خدایی که به من دارایی وجود داده و از زمانی که در شکم مادرم چمباتمه زده بودم، آب و غذایم را به من رسانده است! دست دهنده اش را بارها احساس کرده ام. هر وقت واقعاً به چیزی نیاز داشته و از او خواسته ام، از من دریغ نکرده است! کافی است از او درخواست کنم. خودش فرموده از من بخواهید، من حتما خواهم داد! خدایی که فرموده من از رگ گردن به شما نزدیکترم. خدایی که همیشه حواسش به ما هست.

نقل می کنند: "در دوره قحطی، غلامی را دیدند که با سرخوشی و خوشحالی در مسیری راه می رفت. از او پرسیدند مگر چقدر آذوقه ذخیره کرده ای که اینقدر خیالت راحت است؟ او جواب داد من از خودم چیزی ندارم ولی اربابی دارم که او همه چیز دارد و به خوبی به فکر من است و مرا تامین می کند. لذا چرا باید نگران باشم که آب و غذای فرداهایم چه می شود؟!!"

 

واقعا خدایا تو چقدر مهربانی! دوستت دارم ای خدا...

چقدر خوب است که یکی هست که همیشه هست. ای رفیق کسی که هیچ دوست و رفیقی ندارد! ممنونم که تو را دارم! به همان میزان که تو را دارم؛ از غیر تو بی نیازم. شنیده ام یک اسمی داری که هر وقت بنده ای تو را با آن اسم بخواند دریاهای مهربانی ات به خروش می آید! یا الاه العاصین....ای معبود گنه کاران!!! فقط تویی که روی خوش به خلافکاران نشان می دهی! تو چه خدای خوبی هستی...

با خودم فکر می کردم؛ آیا قدر این داشته بزرگ را می دانم؟

نمی دانم چه شد که توجهم به آن نوشته جلب شد! شاید خدای مهربان می خواست به من بفهماند، اگر به گمان خودت هیچ نداری، غم مخور! من هستم. من هوایت را دارم. با تکیه به من همه چیز خواهی داشت!

به خاطر همین داشته هایت از من تشکر کن؛ حواس من به نداشته هایت هست، آنها را به موقع برایت تامین می کنم!

می خواهم بگویم ممنونم خدا که من را متوجه خودت کردی و با یک نوشته، ذهنم را به سمت و سوی خودت کشاندی!

 

زیبایی و ظرافت این سخن؛ ایجاب می کرد تا به دنبال پیدا کردن گوینده آن بروم. بعد از جستجو متوجه شدم که گوینده این پیام، شجاع ترین، قدرتمندترین و داناترین فرد در زمان خودش بوده است!

او کسی است که علی رغم آنهمه توانایی و شوکت، تنها افتخار خود را این می داند که خدا، صاحب اختیار و مالکش باشد و او کسی نیست جز پیشوای افراد درست کردار، اولین جانشین برترین فرستاده خداوند، حضرت علی علیه السلام.

وقتی این را دانستم، با خود گفتم: آری! حق همین است! چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید...

 

 

 

 

 

به نام مهرباني پروردگار؛

آن كس كه لطف و محبتش فراگير است و ما برخوردار از بخشايش او بوده و هستیم.

 

تبریک سال نو

 

 

سال نو در همه جای دنیا با مراسم و سنت‌هایی همراه است که اکثر مردم نسبت به آن اهتمام و جدیت دارند. در ایران هم سال نو با سنت های مختلفی برگزار می‌شود که یکی از این سنت های پسندیده صله رحم، یا همان دید و بازدیدهای نوروزی از خویشاوندان و دوستان است. در این دید و بازدیدها معمولاً برای اولین بازدید، افراد به خانه پدر خود می‌روند. آیا تا به حال به علت اینکار فکر کرده اید؟

شاید به خاطر این است که خود را مدیون پدر می دانند؛ پدری که حیات و زندگی شان وابسته به او بوده است. این اولویت قائل شدن در دید و بازدید، هم کاری پسندیده و بلکه لازم است و هم نشانه ای است از رعایت شأن و احترام به او.

نکته ای که باید به آن متذکر بود این است که خداوند مهربان لطف کرده و غیر از پدر ظاهری، سایه پدری مقتدر، مهربان، دانا و دلسوز را نیز بر سر ما گسترانیده است. پدری با لطف فراوان که دائما به فکر راهنمایی و پیشرفت است. ولی ما معمولا از این پدر حقیقی خود و رعایت شأن او غافلیم! او پدری است که همه زندگی مادی و معنوی خود را مدیون وجودش هستیم. او پدری است که به دعاهایش بلاهای زندگی از ما دور می شود و ما از گرفتاری ها و سختی ها نجات پیدا می کنیم.

امسال تصمیم بگیریم با این پدر معنوی خود، ارتباط بیشتر و شایسته تری برقرار کنیم و شأن و احترام او را بهتر رعایت کنیم. از این‌رو:

اول؛ ارتباط خود را با او مستحکم کنیم و از او درکارهایمان کمک و راهنمائی بگیریم. تلاش کنیم به انواع بهانه ها به یادش باشیم. از امسال تصمیم بگیریم که نه فقط در سختی ها و مشکلات و بیماری ها، بلکه در تمام لحظات زندگی به یاد آن مهربانترین مهربان ها باشیم و برایش آرزوهای نیکو هدیه بفرستیم.

دوم؛ برای سلامت و ظهورش بیشتر و بیشتر دعا کنیم و دیگران را تشویق به دعا نمایيم.

سوم؛ از طرف او کارهای نیکو انجام دهیم تا عمل ما قوتی شگرف گیرد و مقبول درگاه الهی شود.

چهارم؛ از همه مهمتر آنکه مردم را با آن آخرین نماینده الهی و تنها مسیر هدایت و سعادت واقعی آشنا کنیم. توجه این چنینی به آن پدر مهربان باعث خیر و برکت در زندگی ما و حرکت در مسیر هدایت و رسیدن به سعادت خواهد شد.

امید است که فرصت بهار را مغتنم شمرده و به آغوش پدر واقعی خود بازگردیم.

 

 

 

 

 

به نام مهرباني پروردگار؛

آن كس كه لطف و محبتش فراگير است و ما برخوردار از بخشايش او بوده و هستیم.

 

راه روشن

 

 

حدود دو سال پیش بود که بعد از تحقیق و مشورت و جستجوی زیاد، دخترم را در یکی از مهدکودکهای معتبر ثبت نام کردم.

چند وقتی می شد که برای این تصمیم مقاومت میکردم، اما بالاخره سرزنش و انتقاد اطرافیان و افراد مختلف که می گفتند چرا اجازه نمی دهی دخترت در فضایی غیر از خانه با همسن و سال های خودش تعامل داشته باشد و آماده برای ورود به مدرسه شود؛ کار خود را کرد و با کلی اضطراب و نگرانی او را ثبت نام کردم.

دلایل مختلف و قوی ای برای مخالفت داشتم؛ اما در کل این تصمیم را گرفتم.

تجربه اولین روز جدا شدن و ورود به محیطی غریب و جدید برای هر دو نفرمان عجیب و نا آشنا بود! خودم را آماده کرده بودم که احتمالا دخترم به راحتی از من جدا نشود و مجبور شوم تا مدتی آنجا در شعاع دیدش باشم و راحت تر با محیط خو بگیرد. همین هم شد!

اتاقی معروف به اتاق شیشه ای در ابتدای ورودی مهدکودک قرار داشت و برای والدینی بود مثل من که احتمالا کودکشان به پشت گرمی نگاه پدر یا مادر، حاضر به ماندن در آن محیط می شدند. همه در اتاق شیشه ای به گونه ای که مشرف به کلاس کودکشان باشد، می نشستند و هر کدام به نحوی در این مدت خود را با خواندن مجله یا اغلب بالا و پایین کردن صفحات موبایلشان سرگرم می کردند.

روزهای اول سعی می کردم فقط برخورد و رفتار دختر خودم را زیر نظر بگیرم؛ اما بعد از مدتی، نگاه کردن به رفتار بچه های دیگر هم برایم جذاب شد! به راحتی می شد بچه های یک کلاس را در دو دسته تقسیم کرد. یک دسته آنهایی که تماماً نگاهشان به مربی بود و هر چه او می گفت، تکرار می کردند. دسته ی دیگر که تعدادشان کمتر از دسته اول بود و دختر من هم جزو آنها بود؛ بچه هایی بودند که فقط نظاره گری می کردند و خیلی سخت و کم، به حرف های مربی واکنش نشان میدادند. روز اول این نوع واکنش را به حساب ترس و خجالت و... گذاشتم. اما روزهای بعد، دقت کردن به این دسته برایم جذابتر شد. از دسته بچه های نظاره گر کم می شد و به دسته اول می پیوستند. واضح بود بچه هایی که روز اول از روی خجالت و ترس وارد گود بازی نمی شدند کم کم با محیط خو گرفته و جایی برای خود بین دیگران پیدا کرده بودند. اما دختر من و یکی دو تا کودک دیگر اینگونه نبودند. هر روز صبح یک رفتار جالب، در نوع برخورد دختر من و این چند نفر باقیمانده قابل مشاهده بود!

دخترم وقتی می خواست وارد محیط مهدکودک شود، خیلی آرام قدم بر می داشت و کوچکترین جزئیات هم از دیدش دور نمی ماند. تک تک افراد را زیر نظر می گرفت. پیدا بود اینکه چه کسی با چه کسی در حال بازی است، برایش اهمیت فوق العاده ای داشت. در هنگام ورود، کفشش را خیلی مرتب داخل جای مخصوص می گذاشت و جلوی در منتظر می ماند تا مربی یا گروهی از دوستانش به استقبال او بیایند. بعد شروع می کرد به تشکیل دادن تیم مورد نظرش و انگار تازه موتورش روشن می شد. تا آخر روز فقط با همان افراد بود و جالبتر اینکه آنها هم در همه کارها مثل بازی کردن، کارهای گروهی و حتی زمان غذا خوردن و ... گوش به فرمان او بودند!

بعد از زمان مهدکودک هم تمام وقت از بچه های تیمی که برای خودش ساخته بود، صحبت می کرد و اینکه چه کسی امروز بهتر به حرفش گوش داده و چه کسی کمتر.

این موضوع ابتدا برایم عجیب بود و با مربی اش در میان گذاشتم. او هم مشاهدات من را تصدیق کرد و اتفاقاً برایش موضوعی کاملا طبیعی بود و آن دسته بندی ای که من بر اساس مشاهدات، در ذهنم ساخته بودم را تائید کرد.

بعدها در رادیو، صحبت های یک کارشناس روانشناسی را گوش میکردم که تقسیم بندی های شخصیتی کودکان موضوع صحبتش بود. در بین دسته بندی های شخصیتیِ مختلفی که وجود دارند؛ با دید کلی دو دسته تیپ شخصیتی در میان کودکان وجود دارد: یکی کاراکتر رهبر و دیگری کاراکتر مجری. مثال جالبی هم بیان کرد: آن دسته از بچه هایی که در کلاس درس شورش راه می اندازند و نهایتا منجر به تعطیلی کلاس یا تعویق امتحان می شوند، در دسته تیپ شخصیتی رهبر قرار می گیرند و دسته ای که عامل اجرای این شورش می شوند و طبیعتاً بعد از آن هم مورد بازخواست قرار می گیرند، در تیپ شخصیتی مجری تعریف می شوند. البته قابل درک هست که این دسته بندی بسیار کلی است و زیرشاخه های بسیاری برای هرکدام می توان تعریف کرد.

برایم جالب بود که این تیپ های شخصیتی فقط مختص کودکان نیست و کاملا در مراودات اجتماعی افراد بزرگسال هم بروز دارد.

وقتی عنوان کارآفرین موفق به فردی تعلق می گیرد، نشانه اینست که تیپ شخصیتی او رهبر و مدیر است و توانایی مدیریت افرادی را دارد و هر کدام از اعضایش را بر اساس نیازی انتخاب می کند. افراد اجرایی موفق هم کسانی هستند که توان پیاده سازی نظرات مدیر و رهبر تیم خود را به بهترین نحو دارا هستند.

هیچ کدام از این کارکترها بر دیگری برتری ندارند و آنچه که موجب رشد و برتری هر فرد در کنار مهارت های شخصی او می شود، به برتری دانش هدایتگر و میزان بهره او از این دانش بر میگردد.

کتاب های حوزه موفقیت که در هر کتابخانه ای جای ویژه و مفصلی را به خود اختصاص داده اند، هر کدام سعی بر رساندن پیامهای هدایتگری به مخاطبین خود هستند. یک مدیر و رهبر برای هدایت درست مجموعه خود نیاز به مطالعه و کسب دانش هدایتگری دارد و یک فرد اجرایی موفق هم در جهت پیاده سازی برنامه های مدیر خود نیاز به آموزه های مختص فضای خود دارد.

این اصل که هر فرد برای رسیدن به موفقیت در هر حوزه ای که فعالیت می کند، در کنار رشد مهارت های فردی نیاز به منبعی برای هدایت دارد؛ اصلی انکار نشدنی است و هر کدام از ما در مقاطع زیادی از زندگی آنرا تجربه کردیم. البته ممکن است هرکدام از ما تیپ های شخصیتی مختلفی داشته باشیم، اما هیچ کدام در راه رسیدن به موفقیت، بی نیازِ بهره بردن از دانشی که آشنا به مسیر حرکت پیش روی ما هست، نیستیم. هیچ گاه نمی توان در زندگی با در دست داشتن یک قطعه از پازل نقشه ی حرکت پیش رو، برای کل آن مسیر برنامه ریزی کرد. همواره نیازمند راهنمایی گرفتن از دید دوربینی هستیم که از بالا، کل آن مسیر را نشانمان دهد و این اصل برای تمامی برنامه های زندگی، اصلی تغییر ناپذیر است.

 

خداوند این نیاز انسان را به کاملترین وجه پاسخ داده. خالق آسمانها و زمین اصلی ترین قاعده ی این سرزمین را هدایت ما قرارداده است، یعنی دقیقا همان وجه تمایز یک راهکار موفق با یک مسیر شکست خورده برای هر فرد.

خداوند در کتابی که می توانیم صدای رسای او را در پاسخ به نیازهایمان بشونیم - قرآن- اصل در اختیار قرار دادن این کتاب را، هدایت برای جستجو کنندگان آن بیان میکند و خود را هادی و کسی معرفی می کند که بندگانش را بینایی و معرفت می دهد.

تدبیر الهی اینگونه است که برای هر وعده ای که به انسان می دهد و هر راه نجاتی که برای او نمایان می کند، ابزار رسیدن به آن هدف هم برایش تعریف کرده و در دسترس انسان قرار می دهد.

خداوند کمال هدایتی که انسان را در مسیر سعادت قرار می دهد، در وجود مقدس پیامبر اسلام (ص) متجلی کرده و او را به عنوان منشأ هدایت و راهنما در میان مردم فرستاده است. کسی که خداوند او را چراغ روشنگر در میان مردم قرارداده تا آنها را به سمت موفقیتها راهنمایی کند و از هر گمراهی و شکست دور بدارد.

خداوند با فرستادن پیامبر به میان مردم، آن منبع بی انتهایی که می تواند هدایتگر هر فردی در مسیر زندگیش باشد را در دسترس آنان قرار داد و تضمین موفقیت را بهره بردن از کتاب هدایت –قرآن- و پیامبر و هدایتگران بعد از او دانسته است.

آن اصلی که ما با هر شخصیت و روحیه ای به دنبال آن هستیم؛ بهره بردن از راهنمایی است که به او اعتماد کنیم و از نگاه جامع او بتوانیم در مسیر درست قدم برداریم.

این مسیر را خداوند با حضور پیامبر در میان مردم روشن کرد و با قرار دادن جانشینان پیامبر در کنار مردم در هر زمان، این همراهی را تداوم بخشید.

در هر زمان اگر کسی از خداوند طلب راهنمایی کند، هدایتگری الهی در کنار او قرار دارد تا دست در دست او بگذارد.

این لطف بزرگ الهی در زمان ما کسی است که با رجوع به ایشان و طلب هدایت از ایشان، مسیرهای پیش رو هموار و تصمیم گیریها و قدم ها استوارتر می شوند.

دغدغه های بسیارِ زندگی هر فرد، نشان از نیاز لحظه به لحظه به حضور راهنمایی می دهد که در کنار او و با او بتوان به سلامت آنها را پشت سر گذاشت. دغدغه تربیت فرزندان، دغدغه کسب مال و ثروت، دغدغه مدیریت زندگی، دغدغه های فردی و اجتماعی هر کدام نیازهایی است که ما امروزه با آنها دست به گریبانیم و اگر متکی به توانایی های فردی باشیم، شاید گذرکردن موفق از هرکدامِ آنها محال به نظر برسد، کما اینکه این را نیز بارها تجربه کرده ایم.

خداوند در کنار ما و در زمان ما کسی را از جنس پیامبر و از فرزندان پیامبر قرارداده که با رجوع به او و طلب هدایت از او ما را از حیرانی و سردرگمی در زندگی رها خواهد کرد.

ما در کنار خود امام زنده و حاضر و ناظری داریم که وعده هدایتگری خداوند به دست او محقق می شود. تجربه طلب هدایت و پاسخ از طرف امام برای هر کس می تواند متفاوت باشد، مهم راه روشنی است که مقابل انسان در پسِ طلب راهنمایی از امام عصر قرار می گیرد.

 قرار گرفتن در مسیر روشن هدایت برای هر کس که آنرا از خداوند طلب کند، وعده اوست و خداوند هیچ گاه خلف وعده نمی کند.

 

خواندن 335 دفعه