ورود

ورود به سایت

نام کاربری *
رمز عبور *
به خاطر سپردن من
پنج شنبه, 16 مرداد 1399 11:02

ویژه نامه فرقه های خوارج

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

ویژه نامه فرقه های خوارج (به ضمیمه خوارج در ایران)

 

 

 

 
 
 
فِرَق خوارج را به صورت کلی می توان در دو دسته تقسیم کرد: تـندروان و مـعتدلان. هر فرقه ای که تندروتر بوده، زودتـر از صحنه اجتماع محو گـردیده اسـت و هر چه اعتدالش بـیشتر بـوده، ماندگارتر بوده است. خوارج چـهار دسـته اند: ازارقه، نجدیّه، صُفریه و اباضیه. فرقه اباضیه از معتدل ترین فرقه های خوارج است که تا بـه امـروز باقی مانده است.
تاریخ انتشار : 1398/4/19
بازدید : 1211

خوارج پس از نهروان

اگرچه در جنگ نهروان بسیاری از خوارج کشته شدند، تعدادی از آن ها برای فرار از مـرگ تـوبه کرده و به محض آنکه بـه کوفه بازگشتند، دوباره نغمه خارجی زدند. این افراد به همراهی خوارج دیگر نقاط و بازماندگان کُشتگان نهروان، هسته اصلی خوارجِ را بنا کردند. در طی سال های 38 تا 40 هجری گروه های کوچک خوارج هـر از چـند گاهی، به اطراف حمله کرده و با پیروی از نهروانیان، خویش را به تهلُکه می انداختند. خوارج پنج دسته شدند؛ برخی از آنان در گروه های دویست تا سیصد نفری به شهرها حمله می کردند. البـته هـمیشه با ارسال سپاهی از سوی حضرت امیر (ع) سرکوب می شدند. در سال 40 هجری عده ای از خوارج در مکه جمع شده و نقشه قتل امام عـلی (ع)، معاویه و عمرو عاص را طراحی کردند. برخی از آنان داوطلب انجام این کار شـدند که به شهادت امام علی (ع) انجامید؛ اما معاویه در نماز جماعت حاضر نشد و از ترور جان سالم بـه در بـرد و عمرو بن عاص نیز زخمی شد. در دوران معاویه، خوارج بارها قیام کردند و هر بار سرکوب شدند. یـکی از قیام های مهم خوارج در ایـن دوران، قـیام مستورد بن علفه تمیمی است. او در حیره به جمع آوری نیرو و سلاح پرداخت و در سال 43 هجری خروج کرد. دیدگاه های خوارج در نامۀ وِی به فرمانده سپاه اعزامی از سوی معاویه منعکس شده است؛ «ما قومی هستیم کـه از تـعطیلی احکام غمگین بوده، تو را به کتاب خدا و سنت پیامبر و ولایت ابوبکر و عمر و برائت از عثمان و علی دعوت می کنیم. اگر بپذیری به راه راست در آمده ای وگرنه، هیچ عذری نداری و باید آماده جنگ شـوی». بعد از این شورش تا بیست سال از تحرکات آشکار خوارج چندان خبری نبود و شورش مهمی صورت نگرفت، اگرچه شورش های کوچکی در گوشه و کنار جـهان اسـلام انجام شد که در ذیل سال های 46، 50، 52، 58 و 61 در کتاب های تاریخی ثبت شده است. این گروه ها از خوارج نخستین بودند که می توان از آن ها با نام محکّمۀ نخستین یاد کرد. در این دوران، یعنی از سال 38 هجری تـا سـال 65 هـجری هسته اولیۀ عقاید خوارج شـکل گـرفت و کـم کم اختلافات فکری میانشان بروز کرد.

نام های خوارج

این گروه به پنج نام خوانده می شوند: مارقه، شـُرات، خـوارج، حـروریّه و محکّمه؛ اما قدیم ترین نام «مارقین» است، زیرا پیامبر فـرمود: «يَمْرُقُونَ مِنَ اَلدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ اَلسَّهْمُ مِنَ اَلرَّمِيَّةِ» به نظر ابوحاتم، اینان را از آن جهت «مارقه» نامند که در دین وارد شدند و سـپس بـه شتابِ گذر تیر از شکار، از دین بیرون رفتند و هرگز از دین بهره ای نـبردند. این گروه این نام را خوارج خوش ندارند و از آن به خاطر روایات و زشتی معنایش دوری مـی کنند و مـی کوشند تا نام مارقه بر ایشان اطلاق نشود، در حالی که از دیگر نام ها پروایی نـدارند. خـوارجِ نـخستین را «مُحَکِّمه اُولَی» نیز نامیده اند که برگرفته از شعار آنها مبنی بر «لَا حُکمَ إلاّ للّه» است که معنای سلبی دارد، زیرا آنان تحکیم را نپذیرفتند. به خوارج نخستین حروریّه نیز گویند، زیرا اولیـن مـکانی که بعد از جنگ صفین در آن اردو زدند و خود را از سپاه امام جدا کردند، حروراء بـود. امـام علی (ع) در مناظره با آنان فرمود: «شما را چه بنامم؟ شما حروریانید، زیرا در حروراء گرد آمده اید». اما خوارج خودشان نام شُرات را بر خود می نهادند و می گفتند: «ما جان خـویش را بـه خداوند فروخته ایم و در راه او می جنگیم، می کشیم و کشته می شویم». خوارج این نام را از آیه «إِنَّ اللَّهَ اشـْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجـَنَّةَ یـُقَـتِلُونَ فـِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ» و آیه «وَ مِنَ النـَّاسِ مـَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ» اقتباس کردند. بر همین اساس، بسیاری از خوارج نـام شـاری ـ مفرد شُراة ـ را به آخر اسـم خـود اضافه مـی کردند، مانند «ابـوحمزه شاری». اما مشهورترین نام محکّمه نـخستین در نـزد ملل و نحل نویسان، اصطلاح خوارج است که به عنوان عمومی تمام فرقه های آنـان تـبدیل گردیده است. ابوحاتم رازی در توضیح اصطلاح خـوارج گوید: چون اینان بـر هـر پیشوایی شوریدند، خوارج نام گـرفتند. آن ها عقیده داشتند که خروج و مبارزه واجب است، به طوری که ادامه فرمانبرداری از فـردی خـاص برای آنان مقدور نبود، مـگر آنکه از حـوزه حکمروایی اش بیرون رونـد و بـه جای دیـگر هجرت کنند. بنابر این، «هر کـس بـا خـروج کنندگان بـر امـام عـلی (ع) در مسئله تحکیم و تکفیر اصحاب کبائر و خروج بر ائمه جور متفق است، خارجی است». اما خوارج برای دفع دخل مقدّر به آیه «... وَ مَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا...»، تـمسک کرده، آن را مدح دانسته اند. این فرافکنی (بویژه از سوی اباضیان) برای این است که خود را از شماتت خروج بر امام علی (ع) برهانند.

عقاید محکّمه یا خوارج نخستین

مـهم ترین عـقیده خوارج نخستین معطوف به حکومت اسلامی و صفات حاکم است که در شعار «لا حُکمَ إلّا للّه» تبلور یافت. به عقیده آنها خلیفه می باید بی قید و شرط بـه آنچه قرآن حکم کرده، گردن نهد و احکام اسلامی را به طور کـامل اجـرا کـند. اگر مانند عثمان، معاویه ـ و به زعم آنان ـ امام علی (ع) از گردن نهادن به تک تک فرمان های الاهی خودداری کـند، بـاید او را به توبه فراخواند. اگر از توبه خودداری کرد، صرف نظر از هر گونه حُـسن سـابقه و بـدون هیچ مصلحت اندیشی بالاتری، باید با زور او را از کار برکنار ساخت. همچنین، باید با مردمی که از این پیشوایان حمایت می کنند، جنگید. سرزمین تحت حاکمیت چنین حاکمی دارالکفر است و استعراض (قتل بدون دلیل شرعی) آنان جایز است. در نـگاه آنان حکومت از آنِ خداست و هر کس تقیّد بیشتری نسبت به فرمان های خدا داشته باشد، هر چند برده ای سیاه باشد، خلیفه است. هرچند عرب و قرشی نباشد. خلیفه بر اساس شورا انتخاب می شود. البته افضل بودن و جهاد کردن، از شرط های اساسی پیشوایی است.

زمینۀ انشعاب در گروه خوارج

نـقد انـدیشه های خـوارج بـا استناد به قـرآن و مـخصوصا روش و سنّت پیامبر اسلام در رفتار با مرتکب گناه کبیره و فرمانداران و حاکمان خاطی مناطق، خوارج نخستین را به دو گـروه مـعتدل و تـندرو تقسیم کرد. این دو گرایش که در میان سـال های 40 تـا 60 هـجری قـمری ظـهور یـافت، مقدمه ای برای پیدایش فرقه های خوارج گردید. اگر بتوان عملکرد مستورد بن علفه را که در سال 43 قیام کرد، در گروه تندرو قرار داد، روش و افکار ابوبلال مُرداس بن اُدَیّه از بزرگان خوارج در دهه پنجاه و شـصت هجری را باید تابلوی تمام نمای گروه اعتدالی خوارج نخستین دانست. ابوبلال در صفین حضور داشت و در نهروان در مقابل امام قرار گرفت و از معدود افرادی بود که از جنگ نهروان نجات یافت. وی در بصره به تبلیغ افـکار خـود پرداخت و مسجدی را بنا کرد و پایگاه خود قرار داد. عبیداللّه بن زیاد حاکم اموی عراق او را به زندان افکند. و بعد از آزادی از زندان به اهواز رفت و در سال 61 قمری کشته شد. وی اعلام کرد که بـر کـسی شمشیر نخواهد کشید و با کسی نخواهد جنگید، مگر آن که مورد حمله قرار گیرد به عقیده وی چون مسلمانان نماز می خوانند، نمی توان اموال آنان را مـصادره کـرد. وی تقیه را جایز شمرد و کـسی را کـه نماز می گزارد، مسلمان می شمرد که طبعا حقوق او محترم می شود و کشیدن شمشیر بر او حرام است. وی استعراض [ترور] را جایز ندانست و از خوارجی که این کار را می کردند، بیزاری مـی جست. وی خـروج زنان را نیز حرام مـی دانست و بـر خلاف خوارج تندرو به قعود (عدم خروج بر ظالم) نیز معتقد بود.

پیدایش فرقه های خوارج

بعد از مرگ یزید بن معاویه در سال 64 هجری و ادعای خلافت توسط عبداللّه بن زبیر در مکّه، رهبران خوارج کوفه و بصره با هدف دفاع از مکّه و کعبه به وی پیوستند و با او بـه عـنوان خلیفه مـسلمین و امام بیعت کردند. امّا پس از چندی خوارج دیدگاه عبداللّه بن زبیر را در باب عثمان جویا شدند. او نسبت به عثمان و طـلحه اظهار ارادت کرد و زبیر را مورد ستایش قرار داد و از خوارج تبرّی جست. به هـمین عـلت خـوارج از او روی گردانده، عازم بصره و کوفه گردیدند و عده ای نیز راه یمامه را در پیش گرفتند. نافع بن ازرق به عنوان یکی از بـزرگان خـوارج تندرو پس از چندی از بصره به اهواز عزیمت کرد و در نامه ای که به سران خوارج نـوشت، عـقاید خـود را بیان کرد. وی اقامت خوارج در میان کفار، قعود و تقیه را تقبیح کرد و آنان را به هجرت دعوت نـمود. وی چنین می پنداشت که هر کس حتی از خوارج برای امر به معروف و نهی از مـنکر خروج نکند، کافر گـمراهی اسـت که کشتنش جایز است. نامۀ نافع بن ازرق و بیان پاره ای از عقاید خاص وی در باب مرتکب کبیره باعث پیدایش فِرَق خوارج نخستین و جدایی بزرگان خوارج از یکدیگر شد. بنابراین سال 65 هجری مقطعی مهم در پیدایش فـرقه های گوناگون خوارج است. بزرگان خوارج همچون عبداللّه بن اباض، نجدة بن عامر و عبداللّه بن صفار (یا اصفر) با وی به مخالفت پرداخته، هر کدام مؤسس فرقه ای در تاریخ خوارج گردیدند. «خوارج چـهار دسـته اند: 1- ازارقه: پیروان نافع بن ازرق؛ 2- نجدیّه: پیروان نجدة بن عامر حنفی؛ 3- اباضیه: پیروان عبداللّه بن اباض؛ 4-صُفریه: پیروان عـبداللّه بـن صفّار، و دیـگر فرقه های خوارج از این چهار فـرقه مـنشعب شـده اند.» [5- بیهسیه، پیروان «ابوبیهس هیصم بن جابر»، و 6- عجارده، پیروان «عبدالکریم بن عجرد» نیز از فـرقه های مـهم خـوارج اند، ولی چهار فرقه مذکور از اهمیت بیشتری برخوردارند.]

فرقه ازارقه

نخستین فرقه خوارج که در پی جدایی از عـبداللّه بـن زبیر در سـال 65 هجری به وجود آمد، ازارقه بود. هـنگامی کـه نـافع از ادعای خلافت و قیام عبداللّه بن زبیر در مکه آگاه شد، به وی پیوست تا در کنار وی در مقابل سـپاه شـام بجنگد. پس از پایان نبرد، نافع از ابن زبیر نـظرش را در بـاره عـثمان جویا شد. ابن زبیر پاسخ داد: «منزلت هیچ کس به بزرگی و عظمت عثمان بن عفان نیست... او برای هر خیری اهل بـود و مـن دوستدار ابن عفان ام...». در این هنگام خوارج از وی جدا شده، عده ای به بصره و عده ای بـه یـمامه در جـنوب عربستان رفتند. ابن ازرق از بصره به سوی اهواز رفت و چون به خاطر مـرگ یـزید بن معاویه (م: 64ق) و فرار عبیداللّه بن زیاد به شام اوضاع ولایت عراق آشفته بود، کارگزاران دولتی را از اهواز بیرون کـرد و خـراج را برقرار نمود. وی با لقب «امیرالمؤمنین» به اطراف حمله کرد و کشتار فجیعی بـه راه انـداخت و حتی زنان و کودکان را نیز به قتل رسـاند. نافع در شوشتر با سپاه خلیفه نبرد کرد. نافع در این جنگ کشته شد. جنگ نـافع هم جنگ میان مسلمانان و خوارج بود و همچنین آغازی برای نزاع میان خوارج اهل قعود و خـارجیان اهـل قیام گشت. در این جـنگ، تـندروان خـوارج از معتدلان جدا شـدند و در هـمین مقطع، بحث هجرت از دارالکـفر یـا دارالشرک (شهرهای مسلمانان) به عنوان بحثی مهم در تاریخ خوارج ثبت گردید.

ازارقه بعد از نـافع

خوارج تندرو پس از نافع بن ازرق بـا عـبیداللّه بن ماحوز (اهـواز)، زبیر بن علی (فـارس، اصـفهان)، قَطَری بن فجائه و عـبدربّه کـبیر بیعت کردند. (با کشته شدن قَطَری و عبدربّه و کثیری از خوارج در سال 79 هـجری عـملاً ازارقه مضمحل شدند و فقط معدود هواداران آنان در گوشه و کنار جهان اسلام حضور داشتند. برخی از آنها نیز توبه کرده، جذب گروه های دیگر شدند تا اینکه در میان سال های 112 تا 116 یکی از خوارج ازرقی بـه نـام صبیح از سیستان به هرات حمله کرد. همچنین، قیام حمزة بن آذرک خـارجی عـجاردی، که از افراطی ترین خارجی ها بود، در سیستان مدت سی سـال از سـال 180 تا 213 قمری به طول انجامید. آخرین نشانه های حضور ازارقه را مـی توان در انـتساب صاحب الزنج (قیام در سال 265 ق) به ازارقه دانست. بنابراین، ازارقـه در قـرن اوّل هـجری قدرت و شوکت داشته اند و در قرن دوّم در نقاط مختلف ایران و عراق پراکنده بودند و در قرن سوّم به کـلی از بـین رفتند و دیگر اثری از آنان در قرون بعدی دیده نمی شود.

عقاید ازارقه

مهم ترین دیدگاه ازارقـه ایـن بـود که همه را غیر از گروه خود ولو از خوارج باشند، مشرک می دانستند. بنابراین رفتار آنان با غیر ازارقـه رفتاری در حدّ کفر و شرک بود و تعرّض به جان، ناموس، اطفال و اموال مسلمانان دیگر جایز شمرده می شد. به همین علت، این فرقه در طول تاریخ اسلام همواره به عنوان تندروترین شاخه خوارج شناخته شده اند. در نظر ازارقـه چون دیگران، همه مشرک و کافرند، لذا باید به سیره پیامبر نسبت به مشرکان در دوران مدینه عمل کرد و باید از دار شرک یا دار کفر به دار هجرت مهاجرت کرد تا بتوان شریعت اسلام را پیاده کرد، مثل پیـامبر کـه از مکه به مدینه هجرت نمود. بنابراین مخالفان آنان، اعم از این که از مشرکان عرب باشند یا دشمنانشان از اهل قبله، همه مشرکند و پذیرش ولایت آنان، باقی ماندن در شهرشان، خوردن ذبیحه ایشان و ازدواج بـا آنان جایز نیست. نافع در خطابه ای چنین گفت: «مسلمانان مانند مشرکان عرب اند. از آنان جزیه قبول نمی کنیم و بین ما و آنان نسبتی نیست، مگر شمشیر یا اسلام. خداوند کشتن آنـان را بـرای ما حلال کرده و اموال آنان برای ما فیء است». یکی دیگر از اعتقادات مهم ازارقه استعراض به سیف است. استعراض بـه مـعنای کـشتن مخالف بدون دعوت و اتمام حجّت است که باعث وحشت مسلمانان مـی شد، زیـرا ازارقه شبانه و بدون اطلاع قبلی به مکانی حمله کرده و تمام افراد را اعم از زن و مرد، و کودک و پیـر بـه قـتل رسانده، در اموالشان تصرف می کردند. ازارقه تقیه را ـ چه در عمل و چه در قول و گـفتار ـ نـاروا مـی شمردند و از خوارج قاعد به خاطر رفتار تقیه گونه شان انتقاد می کردند، آنـان را نـیز کافر می شمردند و مردم را به هجرت به مناطق ازارقه دعوت می کردند و اگر کسی هـجرت نـمی کرد، قـتلش را واجب می شمردند. ازارقه فرقی میان زن و مرد در هجرت و جهاد قائل نبودند و جهاد را برای زنـان هـمچون مردان جایز می دانستند.

فرقه ازارقه

نجدات

فـرقه نجدات، پیروان نجدة بن عامر اسـت کـه به همراه نافع بن ازرق با عبداللّه بن زبیر بیعت کرد، ولی از وی جدا شد و به سوی یمامه رفت. سپس در سال 67 به سوی بحرین حمله ور شد. در این زمان، نجده با سرداری عطیة بن اسود حنفی «عـمان»، «یمن» و شهر صنعاء را تصرف کرد. او در سال 68 (ه.ق) ابوفدیک را به حضرموت فـرستاد. در این زمان نجده به خاطر اختلاف در چند مسئله شرعی و عـلی الخصوص اعـطای امـوال بیشتری به برخی از یارانش، مورد مؤاخذه برخی دیگر قرار گرفت و عطیة بن اسود از او جدا شد. لذا یـاران وی او را از امامت خلع کرده، با ابوفدیک بیعت کردند و بالاخره نجدة بن عامر را در سال 72ه. ق به قـتل رساندند. عطیة بـن اسود نیز زبر بار ابوفدیک نرفت و از او جدا شد. ابوفدیک در نبرد با خالد بن عبداللّه قسری به سال 73 ه.ق کشته شد. عطیة بن اسود به کرمان و سیستان فرار کرد و در آنجا و نیز در خراسان و قهستان پیروان فراوانی یافت. او نیز در نبرد با مهلّب، که از کرمان تا سند در پی او تاخته بود، کشته شد. خوارج نواحی مرکزی و شرقی ایران پس از عطیّه به فـرقه عجارده پیوستند.

عقاید نجدات

بـعد از آن که نـافع بن ازرق عقیده اش را آشکار ساخت و به سران خوارج نامه نوشت، نجدة بن عامر با او مخالفت کـرد و بـرخی از افـکار و آراء نافع را باطل دانست. نجدة بر خلاف نافع، تقیه را جایز دانسته و به آیه «إِلاَّ أَن تَتَّقُوا مـِنْهُمْ تـُقَـاةً» و آیه «وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَـنَهُ» استناد می کرد و معتقد بود، کـه گـرچه جـهاد شایسته تر است، ولی ترک جهاد و قعود (خانه نشینی) اشکالی ندارد و از آیه «وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَـهِدِینَ عَلَی الْقـَـعِدِینَ أَجـْرًا عَظِیمًا» نیز جواز قعود و فضیلت جهاد استفاده می شود. بنابراین در نظر نجدة، خوارجِ قـاعدْ کـافر نـبودند و قتل اطفال و فیء دانستن اموال مسلمانان نیز جایز نیست. وی با تقسیم معارف دینی به ضـروری و غـیر ضروری معتقد بود که جهل در معارفِ ضروری پذیرفته نیست. ضروریات نزد نـجدة بـن عامر عـبارت اند از: معرفت خدا و رسول و حرمت خون مسلمانان؛ ولی دیگر امور، ضروری دین نبوده و تا وقتی حجت بـر افـراد تـمام نشده است، جهل در این امور معذوریت می آورد و باعث دفع و رفع حدود مـی گردد. ایـن تفکر باعث جدایی بیشتر خوارج از وی گردید و قتل نجدة را در پی داشت.

بـیهسیّه

این فرقه طرفداران ابوبیهس هـیصم بـن جابر اند که در مخالفت با ادعاهای نافع بـن ازرق در سال 65 قمری برخی از عـقاید نـافع را ردّ کرده و برای خود عقایدی خـاص اخـتیار کرد. بنا به گفته مبرّد، در نظر ابوبیهس «نافع»، غالی و «عبداللّه بن اباض»، مقصّر بـود گـویا وی در هیچ قیامی شرکت نکرد و از جـمله خـوارج قـاعد بود. تنها خـبری کـه از وی داریم، به سال 94 قـمری بـاز می گردد که از بصره به مدینه گریخت و در مدینه به دست عمّال امویان به قتل رسید. بـنابر نـقل آثار فرقه نویسی سه دسته از این مـذهب مـنشعب گشتند کـه ایـن خـروج را باید اختلافات درون مذهبی تـلقی کرد، نه تأسیس فرقه ای جدید. یکی از انشعابات بیهسیّه، «شَبیبیّه» است. که منتسب به  شبیب است. او توانست چندین بار لشکریان حَجّاج بن یوسف را شکست دهد و به کـوفه وارد گـردد. از حضور بیهسیّه در قرن دوّم به بعد هیچ گزارشی نرسیده است و احتمالاً پیروان بیهسیّه به دیگر گـروه های خـوارج، مثل صُفریه یا عجارده پیوستند.

عقاید بیهسیّه

ابوبیهس عقیده نافع بن ارزق را در باره دشمنان خوارج ردّ کرد و قتل کودکان و زنـان را نـمی پسندید. وی عقیده عبداللّه بن اباض را مبنی بر این که مخالفانْ مشرک نیستند و کافر نعمت تلقی می شوند، تقصیر می دانست. ابوبیهس معتقد بود کـه مـسئله خوارج همان مسئله پیامبر در دوران مـکه اسـت که در میان مشرکان زندگی می کرد و با آنان مراوده و داد و ستد داشت. بنابراین، اقامت خوارج در میان مسلمانان، جایز و ازدواج و توارث با ایشان مجاز است. دشمنان خوارج در ظـاهر، مـسلمان و در باطن، منافق اند. در تفکر ابـوبیهس مـسئله «تولّی و تبرّی»، همچون معرفت خداوند و اقرار به رسالت پیامبر از ضروریات دین است. بیهسیه بر خلاف نجدات، جهل را موجب سقوط حدّ ندانسته، مرتکب کبیره را هر چند جاهل کافر می شمردند.

صُفریّه

اکـثر مـورخان و ملل و نحل نویسان صُفریه را پیروان زیاد بن أصفر معرفی کرده اند؛اما برخی از عبداللّه بن صفار به عنوان رهبر صُفریه یاد کرده اند. دیدگاه نافع درباره خوارج قاعد مورد انتقاد زیاد بن اصفر قرار گرفت و این گونه صفریه همچون دیگر فِرَق خوارج به وجود آمـده اسـت. از اولین قیام های صُفریه می توان به قیام صالح بن مسرّح اشاره کرد. وی در سال 76 قمری قیام کرد و در جنگ با سپاه حجاج بن یوسف ثقفی کـشته شـد. قبر صالح در موصل عراق زیارتگاه خوارج بود و هر کدام از خوارجِ آن دیار قصد خروج و قیام داشت، نزد قبر صالح بن مسرّح رفته، سر خود را می تراشید. از دیگر بزرگان صُفریه در قرن اوّل عـکرمه مـفسّر و شاگرد معروف ابن عباس است که بعد از دریافت علوم دینی از ابن عباس به سوی قیروان در مغرب رفت و تفکر خوارج را در میان قبایل مغرب پراکند او با بزرگان قبیله مَطغرة و مـِکناسه تـماس گرفت و آنان را به تفکر صفریه سوق داد. از آن دوران بـه بـعد به ویژه قبیله مکناسه از پیروان پر و پا قرص صفریه گردیدند. در نیمه اوّل قرن دوّم بسیاری از مردم موصل عراق و نواحی اطراف آن و همچنین مـردم مـغرب در شـمال آفریقا بر رأی صُفریه بودند. بعد از عکرمه که مؤسس مذهب صفریه در شـمال آفـریقا است، میسره و ابوقره، دو تن از بزرگان و قیام کنندگان مکتب صفریه در مغرب اند که باعث گسترش این مـذهب در آن سـامان گردیدند.

دولت صفری مذهب بنی مدرار

یکی از دولت های کـوچک صـُفریه در شمال آفریقا مربوط به بنی مدرار است که از حدود سال 140 هجری در شهر سـجلماسه، دولتـی کوچک تأسیس کردند تا اینکه ابوعبداللّه شیعی (بـنیان گذار واقـعیِ حـکومت فـاطمیان) در سـال 296 قمری ضربه سختی به آنان زد و سپس در سال 347 قمری حکومتشان پایان یافت.

اعتقادات صُفریان

مهم ترین دیـدگاه صفریه، کافر نبودنِ خوارج قاعد (خانه نشین ) است. همچنین زیاد بن اصفر قائل به قـتل اطفال و زنان، و کفر و خـلود آنـان در جهنم نبود و تقیه را در قول، نه در عمل جایز می دانست. وی مرتکب گناه کبیره ای را که حدّ شرعی برای آن است (مانند دزدی و زنا)، کافر و مشرک نمی دانست ولی مرتکب گناه کبیره ای را که حدّ شرعی ندارد، (مانند «ترک نماز») کافر می دانست. وی اطاعت از شیطان را نیز شرک دانسته، با آن معامله شرک واقعی می کرد. همچنین، او کفر نعمت را کفر واقعی نمی دانست. رفتار و گفتار اعتدالی زیاد بـن اصفر بـاعث گردید که کمترین قیامی از سوی صفریه صورت بگیرد و عملاً در تاریخ ماندگاری بیشتری داشته باشند.

عجارده

بعد از شکست عطیه بن أسود حنفی از مهلّب و کشته شدن وی در منطقه سند، عبدالکریم بن عجرد پس از چند دهه بـه بـازسازی مجدّد جنبش خارجیان ایران همت گماشت. خالد بن عبداللّه قسری حاکم عراق و خراسان در سال های 106 تا 120 هجری، عبدالکریم بن عجرد را به زندان افکند و او در زندان از دنیا رفت. ابن عجرد درباره جبر و اختیار و قضا و قدر باور خاصی داشت. هواداران او دو دسته شده بودند؛ عده ای مانند میمونیّه (پیروان میمون بن خالد) و حمزیّه (پیروان حمزة بن آدرک) به اختیار آدمی باور داشتند و عده ای دیگر قـدر و جـبر شـدند، همچون خلفیه (پیروان خلف خارجی)، شعیبیه (طرفداران شـعیب بـن محمد) و خازمیّه «حازمیّه» (پیروان حازم بن علی) به جبر معتقد بودند. بنابراین، نامه ای به وی نوشتند و دیدگاهش را جویا شدند. عبدالکریم برایشان نوشت: «گـوییم آنـچه خـدا خواسته روی داده و آنچه نخواسته روی نداده است. ما را حدّ آن نیست که پیـرایه ای بر خدا ببندیم». هر دو طایفه گمان کردند که عبدالکریم آنان را تأیید کرده است. بنابراین رهبری او را پذیرفتند ولی از یـکدیگر بـیزاری جستند. تا اینکه پس از او چند فرقه شدند و هر کدام از رؤسا دنبال عِدّه و عُده بود. در مجادله ای دیگر، میان عـبدالکریم بـن عجرد و ثـعلبة بن عامر اختلاف افتاد و گروه ثعالبه از عجارده جدا شدند. ابن عجرد معتقد بود کـه از کـودکان و اطـفال نباید توقع برائت یا ولایت داشت تا زمانی که به بلوغ برسند و به اسـلام خـارجی فـراخوانده شوند، اما ثعلبه معتقد بود که میان اطفال و بزرگان فرقی نیست و فرزندان خردسال مـخالفان درخـور برائتند. این مسئله باعث شد که خارجیان شمال شرق ایران، یعنی خراسان طـرفدار ثـعلبه گـردیده و فرقه ثعالبه به وجود آید، ولی خارجیان جنوب شرق ایران، یعنی سیستان و کرمان به طـرفداری از عـجارده باقی ماندند. ثعالبه بعد از ثـعلبة بـن عامر بـا شیبان بن سلمة بیعت کردند. وی در دوران ابومسلم قیام کرد و به یاری وی برخاست. کمک او به ابومسلم بـاعث شـد که برخی از یارانش وی را به قتل رسانند. بیشتر شیبانیان به رهبری عطیه جوزجانی طرفدار شیبان بودند و تولّای او را در دل داشته اند. ایـن افـراد بیشتر در جرجان، نساء و ارمینیه حضور داشتند. گروه های متعددی از عجارده یـا ثـعالبه جدا شدند که البته نباید آنها را فـرقه هایی مـجزا دانـست. فرقه هایی همچون اُخنسیّه، معبدیّه، رشـیدیّه، مـکرمیّه، معلومیّه، مجهولیه، بدعیه و... در ذیل عـجارده جای می گیرند. اختلافات عـجارده در جـنوب شرقی ایران ادامه داشت تا این که حـمزة بن آذرک عجاردی در سیستان ظـهور کـرد. حمزه در سال 180 بر ضد هـارون الرشید و عـُمّال او قیام کرد. او مردم سیستان را گِردآورد و برای آنان خطبه خواند و رسما مخالفت خود را با خلیفه عباسی اعلام کرد و گفت: «یـک درهـم خراج و مال بیش، به سلطان مـدهید. چـون شما را نـگاه نـتواند داشـت و من از شما هیچ نـخواهم و نستانم که من بر یک جای نخواهم نشست». اقدام حمزه باعث شد که مردم سـیستان دیـگر مالیات و خراج به خلیفه عباسی نـپردازند. مـؤلف تـاریخ سـیستان در ایـن باره می نویسد: «و زان روز تا ایـن روز بـه بغداد بیش از سیستان دخل و جمل نرسید. ...خطبه بنی العباس بر جای است، اما مال منقطع گشت». در ایـن دوران لیـث بن فضل از عیاران سیستان در آنجا حاکم بود و با خوارج و حمزه خارجی رفتار بسیار نیکویی داشت و خوارج کاری به مردم سیستان نداشتند و برای جنگ با بت پرستان به هند و سند می رفتند. در جنگ های متعددی کـه میان سـپاهیان خلیفه عباسی با عیّاران به رهبری لیث و خوارج صورت می گرفت غالبا پیروزی با خوارج بود. سرانجام در سـال 213 قمری حمزة بن آذرک از دنیا رفت و خوارج با ابواسحاق ابراهیم بن عمیر الجـاشنی بـیعت کـردند. ابواسحاق به برخی از اعمال خوارج ایراد گرفت و خوارج قصد قتل وی کردند، لذا او گریخت و خوارج در سال 215 با ابوعوف بن عبدالرحمن بیعت کردند. رفتار بدِ خوارج باعث پیـدایش گروه عیّاران در سیستان شد که صریحا هدف اصلی خود را مقابله با خوارج اعـلام کرده بود. یعقوب لیـث در مـیان عیاران کم کم به تثبیت موقعیّت خود پرداخت و قدرت اصلی منطقه گردید. وی ادعا می کرد که خلیفه دستور قلع و قمع خوارج را به او سپرده است. وی در همین اثنا به عمّار خارجی رهبر خوارج نـامه نوشته، از او خواست تا از خارجی گری دست بردارد و به او بپیوندد. کوشش های یعقوب لیث ثمربخش بود و توانست بزرگان خوارج را به سوی خود جذب کند. وی به رهبرانشان خلعتی می داد و آنان را بزرگ می داشت. یعقوب در ادامـه، قـیام های خوارج شورشی را سرکوب کرد. قیام اسدویه خارجی در سال 249 و قیام عمار خارجی در سال 251 قمری سرکوب شد. خوارج عجاردی از قرن سوّم دست از قیام و خروج برداشته، به زنـدگی عـزلت نشینانه خـود ادامه دادند تا این که در قرن ششم یا هفتم کم کم از بین رفتند.

عقاید عجارده

اگر بیشترین طرفداران عـجارده را از طـرفداران مکتب خازمیه بدانیم که در سیستان تسلط کامل داشتند و احتمالاً حمزة بن آذرک نیز پیـرو ایـن گـروه بوده است، باید بیش تر به عقاید خازمیه بپردازیم. در کنار آن باید به عقاید ثعالبه نیز تـوجه کـنیم. شاید تندروی خازمیه عجاردی باعث آن گردیده که ناشی اکبر در مسائل الامـامة، خـازمیه را از فـِرَق ازارقه محسوب کند و در ذیل آن بیاورد. به نظر می رسد که بیشتر خوارج ایران، همچون اهل سـنت بـه قـضا و قدر معتقد بوده، استطاعت را در هنگام فعل، مخلوق خداوند می دانستند، ولی حمزه بن آذرک بـا ایـن اعتقاد مخالفت کرده، طرفدار اختیار و تفکر معتزله گردید و به آزادی انسان معتقد بود. حمزه فرزندان خردسال مـشرکان را هـمچون آبای آنها اهل جهنم می دانست، ولی فرزندان مخالفان را نمی کشت. وی خوارج قاعد را مـؤمن مـی دانست و اجازه کشتن مسلمانان را نمی داد، مگر این که بـا خـوارج بـجنگند یا به سلطان ظالم یاری برسانند. کـثرت فِـرق عجارده در آثار ملل و نحل و نبودِ اعتقادات رسمی عبدالکریم بن عجرد باعث پراکندگی اعتقادی عـجارده گـردیده است که جمع آنها را در یـک مـجموعه منسجم غـیر مـمکن مـی سازد.

فرقه عجارده

خوارج در ایران

وجوه افتراق و اشتراک قیام های خوارج در سیستان و عراق در دورۀ اموی

اباضیه

فِرَق خوارج را به صورت کلی می توان در دو دسته تقسیم کرد: تـندروان و مـعتدلان. هر فرقه ای که تندروتر بوده، زودتـر از صحنه اجتماع محو گـردیده اسـت و هر چه اعتدالش بـیشتر بـوده، ماندگارتر بوده است. فرقه اباضیه از معتدل ترین فرقه های خوارج است که تا بـه امـروز باقی مانده و در کشور عمّان، وادی مـزاب الجـزایر، کـوه های نفوسه و زواره در لیـبی، جـزیره جربه در مغرب و در زنگبار حـضور جـدی و پررنگی دارند.  این گروه در نیمه دوم قرن اول هجری در عصر بنی مروان برآمدند

پایگاه اولیه شکل گیری اِباضیه

این فرقه را باید به عبدالله بن اِباض منسوب دانست برخی این گروه را به حارث بن اِباض منسوب می دانند. او از قبیله «تمیم» بوده است. خاستگاه این گروه «بصره» است. بصره شهری فرهنگی بود و مردم آن به احادیث و روایات و قرآن و به تبع آن فقه و تفسیر گرایش داشتند. حضور عبدالله بن عباس که شهرتش در فقه و تفسیر بر همگان آشکار بود، در دوره خلافت علی بن ابی طالب در بصره نقش شایان ذکری در تقویت توجه اعراب بصره به مفاهیم و مباحث علمی و دینی داشته است. بویژه که افرادی چون جابر بن زید ازدی بسیار از او تأثیر پذیرفته اند. از سوی دیگر، از همان آغاز بنیانگذاری بصره حضور گروهی از ایرانیان در این شهر در تحولات فرهنگی آنجا مؤثر بود از جملۀ اینان گروهی از اُسواران که با ابوموسی مصالحه کردند و مانند سایر اعراب در آنجا ساکن شدند و برای خود نهری حفر کردند و نیز، بودن تعداد زیادی از ایرانیان، که بصورت مَوالی در میان قبائل عرب بصره زندگی می کردند، در صبغه فرهنگی شهر مؤثر بوده است.همچنین، این شهر مرکز اصلی استقرار قبائل به ویژه ازد و تمیم بود. خوارج در شهر بصره (بیش از کوفه) جای گرفتند. شاید برای اینکه کوفه جایگاه طرفداران امام علی (ع) بود و امکان امنیت و رشد برای آنان در بصره فراهم تر بود. در میان این دسته خوارج شخصی به نام ابوبلال مرداس بن ادیه بود که شخصیتی مقبول و اندیشه ها و رفتاری معتدل داشت. او از قبیله «تمیم» بود و در بصره در میان قوم خود زندگی می کرد و مورد اعتماد آنان بود. او به تقیه باور داشت. کشتن غیر خوارج را جایز نمی دانست. دارایی هایشان را حلال نمی پنداشت و جنگ با آنان را تا هنگامی که آغازگر نبودند، روا نمی دانست. هرچند مدتی به دست عبیدالله بن زیاد در سال ٥٨ هجری دستگیر شد، اما رفتار سازگار و ملایم او موجب آزادی وِی شد. ابو بلال مرداس به یاران خود می گفت: «ماندن و راضی بودن به آنچه می بینیم (ستمِ ابن زیاد) گناه است و شمشیر کشیدن و کشتن مردم نیز گناه بزرگی است. لیکن ما از میانِشان بیرون می رویم. کسی را به وحشت نمی افکنیم و تا آنجا که مقدور است، از ستم جلوگیری می کنیم و اگر گروهی به ما ستم ورزند، از آنان روی بر می گردانیم.»

عبدالله بن اِباض

از جمله خوارجی که به سیره ابوبلال باور داشت، عبدالله بن اِباض بود. او که به همراه خوارج دیگر به یاری عبدالله بن زبیر به مکه رفته بود، پس از پایان نبرد و هنگامی که از ارادت ابن زبیر به عثمان آگاه شد، از وِی برید. سپس، به همراه سران خوارج بصره همچون نافع بن ارزق، عبدالله بن صفار، و حنظله بن بیهس به آن شهر بازگشت. از میان آنان نافع به قیام و خروج باور داشت، اما ابن اِباض خارج شدن را جایز نشمرد و گفت این قوم (یعنی، مسلمانانی که باورهای خوارج را ندارند) مشرک نیستند که جنگ با آنان واجب باشد زیرا اقرار به توحید و کتاب و پیامبر دارند ولی «کافرنعمت» محسوب می گردند، ارث بردن از آنان، نکاح با آنان و ماندن در میان شان جایز است. آنچه که این دیدگاه را پذیرفتنی می کرد، سازگاریَش با منافع و مصالح مردم بود. در این میان، عبدالله بن صفار بر این باور بود که نافع بن ارزق افراط کرده و ابن اِباض به تفریط روی آورده است از این رو، از هردوی آنان روی گردان شد. ابوبلال مرداس سهم بزرگی در رویکرد اعتدالی اِباضیان داشت و از جایگاه والایی نزد ایشان برخوردار بود. شیعیان و مُعتزلیان نیز مشی اعتدالی وِی را می ستودند.

جابر بن زید ازدی

علاوه بر این دو نفر، عمران بن حطان از رهبران اولیه این گروه محسوب می شود اما در میان آنان فردی به نام جابر بن زید جایگاه ویژه ای دارد؛ گفته می شود که ابن اِباض در کلیه امور بر فتواهای جابر بن زید تکیه داشته و در کارها با او مشورت می کرده و پیرو آرای او بوده است. در اینکه جابر از گروه اباضی بوده، تردید هایی است، چراکه به تواتُر از جابر خبر رسیده است که او از این گروه دوری می جسته است. همچنین، جایگاه او در میان اهل حدیث و حُسن نظر راویان به او، این امر را به شدت تضعیف می کند. چنان که نقل می شود که ابن عباس او را ستوده و به اهالی بصره گفته است: چگونه از من مسائل را می پرسید، حال آن که جابر بن زید در میان شما است؟! از سوی دیگر، گروهی بر این باورند که ریاست فقهی و علمی این قرقه به طور سرّی با جابر بوده است ولی ریاست ظاهری و سیاسی به عنوان جوابگوی سؤالات و مناظره با مخالفان اِباضیه از هر گروه و مذهبی با ابن اِباض بوده است.

مسلم بن ابی کریمه

او پس از مرگ جابر بن زید، تشکیلات سری و دعوت پنهانی اِباضیه را در بصره رهبری می کرده است . مُسلم  یکی از فقهای بزرگ و از پایه گذاران دعوت اِباضیه در جهان اسلام (آغاز قرن دوم هجری) بوده است. او با تربیت و آموزش داعیان در بصره به شکل مخفی و اعزامشان به عنوان «حَمَلَۀ عِلم» به شهرهای دور و نزدیک مانند حجاز، یمن، خراسان، حضرموت، عمان، مصر و بلاد مغرب به صورتی هوشمندانه، بیشترین نقش را در توسعه و ترویج این مذهب داشت. به هر حال، اِباضیه در نزد همه ملل و نحل نویسانْ به عنوان گروهی معتدل از خوارج شناخته می شوند. اکنون نیز چندان به سایر مسلمانان نزدیک شده اند که نه تنها در میانِ ایشان زندگی می کنند، بلکه در بسیاری مسائل فقهی و اعتقادی با مسلمانان همداستانی می کنند. هرچند خـود اباضیه از این انتساب کلّی به خـوارج پرهیز دارند.

فرقه اباضیه

چند نکته در مورد اباضیه

امامت و حکومت از نگاه اِباضیه

اصول و مبانی فقهی اباضیه

اغالبه [و نبرد با اباضیه مغرب]

شورش یزید بن مهلب و شورشی دیگر در افریقا

سخن پایانی

با بررسی فِرق خوارج می توان به این نکته رسید که خوارج تندرو، چون همیشه در پی جنگ و برخورد افراطی با پیروان دیگر مذاهب بودند، عالمان برجسته ای در مـیان آنـان ظهور نکرده اند و آنچه از آنان باقی مانده فقط اشعاری است که در برخی متون ادبی باقی مانده است. بنابراین نباید از آنان انتظار داشت که بـه تـحلیل مفهوم ایمان و کفر بپردازند و بـا اسـتناد به لوازم آن، نظام فکری خود را بنا کنند، زیرا اگر به این کار می پرداختند، یقینا از قتل و غارت دست بر می داشتند. البته سرانجام آن تندرَوی ها چیزی جز انزوا یا نابودیِ برایشان به جا نگذاشت. روح خارجی گری که عبارت از تدین افراطی و همراه با جهالت و نادانی، بیگانگی با عقلانیت و قدرت نداشتن بر تجزیه و تحلیل، تنگ نظری، تکفیر غیر خود و خشونت افسارگسیخته است، جریانی تاریخ است که روزی با نام خوارج شهرت یافت و امروزه با عنوان های دیگر جلوه می کند؛ ‌وهابیت در عربستان، سپاه صحابه در پاکستان، القاعده و داعش در بخشهای زیادی از خاورمیانه نمودهای این نگاه تندروانه، بسته و خشونت زا است. مهم ترین راهکار برای گوشه گیر شدن این گروه ها، تقویت عقلانیت و اعتدال در عرصه دین باوری و دینداری در جهان اسلام (چه در میان شیعه و چه در میان اهل سنّت) است.

تاریخ و عقاید فرقه های خوارج

خواندن 212 دفعه