چگونگی شکل گیری فرقه خوارج

نبرد «صِفّین» خاستگاه تراوش اندیشه دهشتناک خارجی است؛ در سال 37 هجری و در جریان جنگ صفین در فردای لیله الهریر که سپاه امیرمؤمنان (ع) در مقابل سپاه معاویه در آستانه پیـروزی نـهایی قـرار گرفته بود و تا شکست سپاه شام چیزی نمانده بود، ناگهان نیرنگ های معاویه و دستیارانش از یک سو، و کم عقلی و بی تدبیری شمار فراوانی از سـپاه امـام (ع) از سـوی دیگر، سرنوشت جنگ را دگرگون کرد. بنا به تدبیر عَمرو عاص (م43ق) سپاه شام قرآن ها را به نیزه کرده، خطاب به سپاه کـوفه یـک صدا گـفتند: «دست از جنگ بردارید تا قرآن میان ما و شما حاکم باشد.» امـام عـلی (ع) فریاد برآورد که این نیرنگ است و از آنان خواست بجنگند، اما مقاومت در برابر قرآن برای بـسیاری از قـاریانِ کتاب مقدس امکان پذیر نبود. دو قاری بزرگ، یعنی مُسعِر بن فدکی تمیمی و زید بن حصین طـائی، امام (ع) را تـهدید کردند که اگر به ندای شامیان پاسخ مثبت ندهد، همچون عثمان با او رفتار خـواهند کـرد. حـضرت ناگزیر مالک اشتر را فراخواند و اشعث بن قیس نیز نزد معاویه رفت و مقرّر شد که هـر دو سپاه نماینده ای را برگزینند تا آن دو موافق کتاب خدا داوری کنند. در این هنگام، مـخالفان حَکَمیّت کمتر از موافقان حکمیّت بودند. موافقان بیشتر از قبایل یمن بودند. اشعث بن قیس به نمایندگی از موافقان بویژه قبیله کِنده سـخن مـی گفت. فرمانده قبیله ربیعه، خالد بن مُعَمّر سدوسی و رئیس قبیله بُجَیله، رِفاعة بن شدّاد نیز طـرفدار مـتارکه جـنگ بودند. در ابتدا دو گروه از قاریان هر دو جبهه با هم دیدار  و موافقت کردند که «آنچه را قرآن زنـده کـرده، زنده کنند و آنچه را میرانده، بمیرانند». شامیان عَمرو بن عاص را به عنوان حَکَم خود پیـشنهاد کـردند. در جـبهه امام علی (ع)، زید بن حصین و مسعر بن فدکی بر حکمیّت ابـوموسی اشـعری پای فـشرده، گفتند: «به هیچ کس جز او راضی نیستند، زیرا او از آغاز آنان را از ورود در جنگ بازداشته بود» بدین سان بحث ها به انتقاد آشکار از سیاست جنگی امام علی (ع) انجامید. آنگاه که مالک اشـتر را امـام (ع) به عنوان حَکَم پیشنهاد کرد، انتقادها آشکارتر شد و اشعث بن قیس کـه در بـرابر رقیب یمنی خود چندین بار شکست خـورده بـود، خـطاب به حضرت علی (ع) فریاد زد: «آیا کسی جـز اشـتر زمین را به آتش کشید؟ حُکم او این بود که ما با شمشیر به جان هـم بـیفتیم تا مقصود تو و او برآورده شـود!» تـوافقنامه حکمیت چـهار روز پس از تـوقف جنگ در روز چهارشنبه پانزدهم صفر سال 37 هـجری از سـوی هر دو طرف مخاصمه امضا شد و مقرّر گردید که هر دو حَکَم بر اسـاس احـکام قرآن و سنّت، همه جانبه و عادلانه داوری کـنند و هفت ماه بعد، یـعنی در مـاه رمضان نظر خود را بیان کـنند. هـنگام قرائت متن توافقنامه حکمیت در میان سپاهیان کوفه، دو جوان از بنی عنزه فریاد برآوردند که: «لَا حُـکمَ إلّا لِلّه» و این چنین جملۀ بنیادین خوارج شـکل گـرفت. عـده ای دیگر از مردان سـپاه علی (ع) از حَکَم قرار دادن اشخاص در بـاب احـکام الاهی انتقاد کردند. بدین سان امام علی (ع) هنگام بازگشت به کوفه و در مسیر ساحل غربی فرات، شکاف عمیق را بـه وضـوح در میان سـپاهیانش دیـد. طـرفداران و مخالفان حکمیت در طول راه بـه همدیگر ناسزا می گفتند. مسببان اصل حکمیت -که اکنون پشیمان شده بودند- به حروراء نزدیک کوفه رفتند. شـعار آنان «لَا حُکمَ إلاّ للّه» بود و دوازده هـزار نـفر بـودند. اینان شَبَث بـن رِبعی را فـرمانده نظامی، و عبداللّه بن کوّاء از قبیله بَکر بن وائل را امام جماعت خویش قرار دادند. رهبری یک تمیمی نشانگر حـضور گـسترده تـمیمیان در میان حروریّۀ نخستین است. برخی نیز معتقدند کـه بیشتر خـوارج از قـبیله مُضَر و قـیس بودند و کمتر کسی از قبیله کِنده، همدان و حِمیَر ـ که یمنی بودند ـ در این جماعت حضور داشته است.

امام علی (ع) عبداللّه بن عباس را برای مذاکره با خوارج به اردوگاه آنها، یعنی حروراء گسیل داشت و سفارش کرد که با آنان با «قرآن» مـحاجّه نـکند و به «سنّت» متمسک شود و نیز بحث با آنان را به تأخیر اندازد تا خود به او ملحق شود. حضرت امیر (ع) به حروراء رسید و واقعه تحمیل حکمیت را بـه آنـان یـادآوری کرد و بیان داشت که حکمیت از آنِ قرآن است، اما چون قرآن صامت است و سخن نـمی گوید، این انسان ها هستند که آن را به نطق در می آورند. بنابراین، حکمیت تحمیلیِ شما، حکمیت قـرآن نیست. بلکه اگر بـه قـرآن عمل نکنند، آرایِشان هیچ ارزشی ندارد. امام علی (ع) از آنان خواست تا به شهر بازگردند. همگی بازگشتند. با این حال، عده ای بر دیدگاه خود پای فشردند و در کوفه جنجال به پا کردند. خوارج به امام پیـغام دادند که ما حکمیت را به تو تحمیل کردیم. این کفری بود که از آن تـوبه کـردیم. پس تو هم مثل ما توبه کن تا با تو بیعت کنیم. امام به صورت کلی فرمود: «به درگاه خدا توبه می کنم و از بابت همه گناهان مغفرت می طلبم». حضرت امیر (ع) بـا تـأخیر، در ماه شوال ابوموسی اشعری را به دومة الجندل فرستاد و همین، بهانۀ اعتراض خوارج به امام (ع) شد. آنان در خانه عبداللّه بن وهب راسبی گرد آمدند و او را رهـبر خود خوانده، تصمیم گرفتند به نهروان عزیمت کنند. با فراخوان عبدالله، خوارج بصره و اطراف به نهروان آمدند. در این هنگام، پیروان امام نزد وی رفته، بیعت خـود را تـجدید کردند و گفتند: «طرفدار کسانی اند که علی (ع) آنان را دوست دارد و با کسانی که او دشمن است، سرِ ستیز دارند.» حضرت امیر(ع) تمسک بـه سـنت نـبوی را نیز شرط این پیروزی دانست. برخی از سنّت ابوبکر و عمر یـاد کردند که حضرت فرمود: «اگر ابوبکر و عمر به غیر از کتاب خدا و سنّت پیامبر عمل کرده بودند، بر حـق نـبودند».

بـیعت افراد با امام (ع) ناخشنودی خوارج را برانگیخت، زیرا در پندار خوارج بـیعت بـا شخص صحیح نیست، بلکه باید بر اساس تمسّک به کتاب خدا، سنّت پیامبر و سنّت ابوبکر و عـمر صـورت پذیرد. خوارج حق ویژه و شایستگی های فردی علی (ع) را نادیده گرفته و سخن امام (ع) را دربارۀ حقی که رهبر بر گردن امّت دارد، نمی پسندیدند. بعد از افشای خیانت حَکَم ها در دومة الجندل، امام علی (ع) به خوارج نامه نوشت و آنان را بـرای جـنگ بـا معاویه دعوت کرد. اما آنان گفتند اگر او به کفرورزیدنش شهادت دهد و از ایـن بـابت توبه کند، با او همراه خواهند شد. امام نامۀ آنان دریافت و از همکاری و هـمیاریِ‏شان نـاامید گردید. از آن پس، اخبار نگران کننده ای از کشته شدن مردم به دست خوارج به کوفه می رسید. حضرت (ع) به سویِشان نـماینده ای فـرستاد. خوارج وی را به قتل رساندند. امام فردی را نزد خوارج فرستاد و از آنان خواست که قاتل یـا قـاتلان را تسلیم کنند که اگر چنین کردند، آنان را رها کند تا به راه راست هـدایت شـوند. خـوارج پاسخ دادند که این قتل را همه با هم انجام داده اند و ریختن خون علی (ع) و یارانش را حـلال مـی دانند.

چگونگی پیدایش خوارج

پیـغام خوارج در میان سپاهیان کوفه وحشتی عظیم ایجاد کرد و آنان از امام خواستند کـه پیـش از سپاهیان معاویه با آنان بجنگد، زیرا نمی توانند خانواده و اموالشان را با چنین مردمانی رها سازند و به جـنگ بـا شامیان روند. امام نیز از این بیم داشت که در غیاب سپاهیان، خوارج بـه کـوفه حمله کنند، لذا امام با سپاهیان خود در صَـفر سـال 38 هـجری رهسپار نهروان شد و فرمود: قتلگاه آنان ایـن سوی رود است و از ایشان ده نفر زنده نمانَد و از ما ده نفر کشته نشود. امام در نهروان بار دیـگر بـا خوارج به احتجاج پرداخت. خـوارج فـریاد زدند کـه مـا بـا شما سخن نگفته و خود را برای دیـدار بـا خدا و رفتن به بهشت آماده کرده ایم. امام پرچم امان را به «ابوایوب انـصاری» داد تـا هر که می خواهد تسلیم شود. مـسعر بن فدکی با هزار نـفر بـه پرچم ابوایوب پناه جست. تـعدادی نـیز از جنگ کناره گرفتند و از چهار هزار مرد جنگی، تنها هزار و هفتصد یا هشتصد نـفر بـا عبداللّه بن وهب راسبی باقی مـاندند. امـام بـه سپاهیان خود دسـتور داد کـه پیش از خوارج جنگ را آغاز نـکنند. نبرد را خوارج شروع کردند و بیشترشان کشته شدند. در میان از پای افتادگان، چهارصد زخمی وجـود داشـت که بنا به فرمان امام بـه قـبایلشان تحویل داده شـدند تـا بـهبود یابند. از سپاه امام فـقط هفت نفر و به روایتی دوازده یا سیزده نفر کشته شدند. البته این احتمال وجود دارد که بـسیاری از خـوارج نهروان که برای جنگ آماده شـده بـودند، از مـهلکه گـریخته بـاشند و از هزار و هشتصد نـفر، چـهارصد نفر زخمی و شاید هشتصد نفر و یا کمتر از آن کشته شده باشند. تعداد کشته شدگان سپاه امام نـیز شـاهدی بـر این مسئله است که تـعداد مقتولان نهروان باید کمتر از هزار نفر باشد. امام علی (ع) بعد از جنگ نهروان در کوفه خطبه ای خواند و فرمود: «... من چشم فتنه را درآوردم و جز من کسی جرأت این کار را نداشت؛ آنگاه که موج تـاریکی بـر می خیزد و به اوج خود می رسد. از من بپرسید، پیش از آن که مرا نیابید...». حضرت پیش بینی خود را از آینده خوارج نیز بیان کرد و فرمود که «اگرچه نطفه هایی از آنان در پشت مردان و رحم زنان باقی خواهد مـاند، ولی آن ها پس از من گرفتار خواری و ذلت، و طعمه شمشیر برنده ستمکاران شوند.»  همچنین به یاران خود سفارش کرد که بعد از من با خوارج نجنگید، زیرا آنان در جـست و جوی حـقّند، اما به خطا رفته، بـاطل را حـق می پندارند. اما یاران حضرت به فرموده ایشان عمل نکردند.

جنگ نهروان

اگرچه در جنگ نهروان بسیاری از خوارج کشته شدند، تعدادی از آن ها برای فرار از مـرگ تـوبه کرده و به محض آنکه بـه کوفه بازگشتند، دوباره نغمه خارجی زدند. این افراد به همراهی خوارج دیگر بلاد و بازماندگان مقتولان نهروان هسته اصلی خوارجِ پس از نهروان را ایجاد کردند. در طی سال های 38 تا 40 هجری گروه های کوچک خوارج هـر از چـند گاهی، به اطراف حمله کرده و با پیروی از نهروانیان، خویش را به مهلکه می انداختند. اینان در گروه های دویست تا سیصد نفری به شهرها حمله می کردند و البـته هـمیشه با ارسـال سپاهی از سوی حضرت امیر(ع) سرکوب می شدند. در سال 40 هجری عده ای از خوارج در مکه جمع شده و نقشه قتل امام عـلی (ع)، معاویه و عمرو بن عاص را کشیدند و تعدادی برای انجام کار داوطلب شـدند. مـطابق بـا این توطئه، امام علی (ع) به شهادت رسید؛ اما معاویه در نماز جماعت حاضر نشد و از ترور جان سالم بـه در بـرد و عمرو عاص نیز زخمی شد.

نقش خوارج در شهادت امیرمؤمنان (ع)

در دوران معاویه، خوارج بارها قیام کردند و هر بار سرکوب شدند. یـکی از قیام های مهم خوارج در ایـن دوران، قـیام مستورد بن علفه تمیمی است. وی در حیره به جمع آوری نیرو و سلاح پرداخت و در سال 43 هجری خروج کرد. حاکم اموی کوفه مُغیرة بن شعبه «مَعقل بن قیس» از یاران وفادار امام علی (ع) را ـ که البته به فرمان امام عـمل نکرد و با خوارج جنگید ـ با سه هزار سپاهی به مصاف خوارج فرستاد. دیدگاه خوارج در نامه رهبر خوارج منعکس شده است. وی در نامه ای به یکی از فرماندهان جناح مقابل نوشت: «ما قومی هستیم کـه از تـعطیلی احکام غمگین بوده، تو را به کتاب خدا و سنت پیامبر و ولایت ابوبکر و عمر و برائت از عثمان و علی دعوت می کنیم. اگر بپذیری به راه راست در آمده ای وگرنه، هیچ عذری نداری و باید آماده جنگ شـوی». در ایـن جنگ هم معقل بن قیس و هم مستورد بن علفه کشته شدند. پس از آن، حدود بیست سال از شورش خوارج خبر چندان مهمی نبود و شورش چشمگیری صورت نگرفت. شورش های کوچکی در گوشه و کنار جـهان اسـلام صورت گرفت که در ذیل سال های 46، 50، 52، 58 و 61 در کتب تاریخی ثبت شده است. این گروه ها از خوارج نخستین بودند که می توان از آنان با نام مُحکّمه نخستین یاد کرد. در این دوران، یعنی از سال 38 هجری تـا سـال 65 هـجری هسته اولیه عقاید خوارج شـکل گـرفت و کـم کم اختلافات فکری میان آنان بروز کرد.

خوارج

با وجود این، اندیشه خوارج از میان نرفت و در میان قبایل عرب ساکن در بصره و کوفه گسترش یافت و موجب پیدایی فِرَق مهمی چون ازارقه، نجدات، اباضیه و صُفریه گردید که هرکدام نقش مهمی در حوادث سیاسی تاریخ اسلام داشتند. به طور کلی اهمیت خوارج در تاریخ سیاسی اسلام از جنبه سهم ایجابی و عملی آنان نیست، بلکه از حیث سهم سلبی و مواضع افراطی آنان در نفی حکومت است زیرا، آنان به لحاظ دیدگاه های خاصی که داشتند، نتوانستند جای درخور توجهی را در تاریخ سیاسی اسلام به خود اختصاص دهند. اما از آن رو که اندیشه سیاسی ویژه ای را طرح کردند و لااقل طی سه قرن اول هجری در بسط و تکامل مباحث کلامی سهم غیر قابل انکاری، داشته اند، اهمیت یافته اند.

سیره امیر المؤمنین (ع) در برابر خوارج

خاستگاه سیاسی-فکری خوارج

تبیین خاستگاه سیاسی-فکری خوارج از مسائل مهم تحقیق درباره آنان است که به رغم تمامی گفته ها و نوشته ها همچنان مبهم باقی مانده است. برای زدودن این ابهام نیاز است تا خاستگاه و ماهیت اجتماعی آنان نیز مورد تأمل قرار گیرد. در خصوص خاستگاه سیاسی-فکری خوارج چهار فرضیه زیر قابل طرح و بررسی است؛ یکم: ایشان متأثر از آموزه های اسلامی مندرج در قرآن و سنت پیامبر (ص) بودند و «قُرّاء» نقش عمده ای در پیدایی آن داشتند. دوم: ایشان از حیث مبانی سیاسی-فکری متأثر از تفکر و فرهنگ عرب پیش از اسلام بودند که بر اصالت جمعی (و نه فردی) استوار بود. سوم: ایشان متأثر از افکار و اندیشه های اصیل اسلامی نبودند، بلکه وامدار سنت سیاسی-فکری بیگانه همچون دولت ساسانی و فرقه مزدکی بودند که این تأثیر از طریق اعرابی که از قرن ها پیش در کرانه های دو رود دجله و فرات و نیز کرانه های غربی و جنوبی حوزه خلیج فارس و تحت سلطه دولت ساسانی می زیستند، به دوره اسلامی نفوذ کرده بود. چهارم: ریشه و مبانی پیدایی سیاسی-فکری خوارج آمیزه و التقاطی از سه فرضیه پیش گفته بود.

خاستگاه اجتماعی خوارج

خوارج جریانی با ریشه های «بادیه نشینی» است که از مدنیت دور و گریزان بوده است. قبیله های آنان هرچند در روند تحولات جزیرة العرب به شهرها هجرت کرده بودند، اما این جابجایی در کنده شدن صفت بدوی گری و متمدن شدن آنان تأثیر چندانی نداشته است به گونه ای که از بدیهیات تاریخ صدر اسلام این است که خوارج را از زمرۀ فرورفته ترین مردمان در طبایع بدوی می دانند.

ماهیت نژادی خوارج

این جریان خاستگاه نژادی عربی داشته است؛ بیشتر خوارج از قبیله «بنی تمیم» بوده اند اما حضور «مَوالی» در سطوح میانی و پایین خوارج، این جریان را از عصبیّت عربی فراتر می بَرد. بویژه اینکه خوارج با شعار مساوات طلبی و ترجیح ندادن عرب بر غیر عرب به حضور مَوالی در جمعشان دامن زده بودند. هرچند هویت عربی خوارج به جهت «بادیه نشینیِ» آنان پررنگ تر می نماید اما این نوع هویت بیشتر در میان سران و رهبرانشان است و هرچه به سطوح میانی و پایینی این جریان نزدیک می شویم، حضور «مَوالی» بیشتر به چشم می آید. گفتنی است خوارج علاوه بر ریشه های فرهنگی عربی و بدویِ پیش از اسلام، نیاکانشان پیشتر در اطراف «حیره» و کرانه های رود فرات و مناطق همجوار با دولت ساسانی زندگی می کرده اند. سران این قوم (مانند «بکر بن وائل» و «بنی تمیم») در جوار مرزهای ساسانی سکونت داشته اند. شاید اصولی مانند «اشتراک و برابری» واکنشی در برابر نظام طبقاتی ساسانیان بوده است که بعدها در سیره خوارج نمودار گشته است.

خاستگاه عقیدتی خوارج

نخست، اینکه رهبری این جریان فراهم آمده از قاریانی است که درک عمیق و اجتهادی نسبت به گزاره های دینی نداشتند. قرآن در دیدگاه آنان یک کتاب برای دانش افزایی مجتهدانه نیست بلکه صرفا دستورالعملی است که به کار «عمل» و «پرهیزگاری» می آید. این مبنا هم اصول معرفتی خوارج را ترسیم می کرد و هم رفتار اجتماعیِشان را باز می نمایاند؛ به گونه ای که شناخت «ظاهرگرایانه» و «صوری» از اسلام، آنان را در فرایند عمل به احکام دینی به جمود و افراط و تفریط می کشاند. بی جهت نیست که آنان گاه خود را در بارۀ خوردن خرما از یک نخل به شبهه و پرهیز می افکندند و گاه در ریختن خون همسر باردار یک مسلمان، که پیرو امام علی (ع) بود، ذره ای تردید به دل راه نمی دادند!

دوم، اینکه قاریانی که به «قُرّاء تابعی» شهره بودند، در مجتمع نوپای اسلامی جایگاه بالایی نسبت به صحابه نداشتند، چراکه در زمان پیامبر (ص) و شکل گیری حکومت ایشان زندگی نمی کردند. این قاریان عمدتا از قبیله های عرب «بکر بن وائل» و «تمیم» برخاسته بودند که پیشتر در جوار ساسانیان می زیستند و از مرکز حکومت پیامبر (ص) و تحولات سیاسی پس از وِی دور بودند. از آنجا که شرط قُرَشی بودن برای خلیفه شدن در میان اهالی مکه و مدینه پذیرفته شده بود و بدینسان بخش معتنابهی از قبایل عرب از دایره رهبری امّت منها می شدند، این قُرّاء با این شرط مخالفت می کردند تا مجالی برای حضور بیشتر خود در عرصه تصمیم گیری سیاسی فراهم کنند. درواقع، آتشی که با شعار «لا حکم الا لله» زبانه کشید فقط دامن رهبری امام علی (ع) را نمی گرفت، بلکه خیمه حاکمیت قریش را نیز می سوزاند. سیره سیاسی خوارج در طول حاکمیت امویان و عباسیان گواه آشکاری بر این پندار است.

نظام قبیله ای و خاستگاه خوارج نخستین

خاستگاه سیاسی و اجتماعی خوارج

تاریخچه پیدایش خوارج (1)

تاریخچه پیدایش خوارج (2)

تاریخچه پیدایش خوارج (3)

تاریخچه پیدایش خوارج (4)

گذری بر مباحث علم کلام (9)

اصول تفکر اجتماعی خوارج

 

نخستین اصل، خودشیفتگی خوارج در فهم دین است:  آنان در تعریفی که از اسلام و مسلمانی داشتند، در اوج افراطگرایی جای می گیرند. این خودبسندگی خوارج در فهم گزاره های دینی، آنان را به آرای جزم اندیشانه ای سوق می داد که نتیجه ای جز حذف مسلمانانی که تابع ایشان نباشند، نداشت. به گونه ای که خوارج هر که را که در چهارچوب باورهای بستۀ آنان نمی گنجید، مسلمان ندانسته و ریختن خونشان را مباح می دانستند.

اصل عدم تبعیض ایمان: این اصل، دومین باور دینیِشان بود؛ خوارج ایمان را یک امر به هم پیوسته می دانستند که بندهایش قابل جداسازی نیست. از این رو، فرد یا ایمان دارد و یا ندارد و کافر است. گناهکاران نیز نمی توانند ایمان داشته باشند، پس کسی که ایمان ندارد، کافر و مهدور الدّم است! ایمان در نگاه خوارج فقط در مرز باور نمی گنجید بلکه «عمل» نیز بخشی از ایمان بود پس مسلمانی که در عمل به ایمانش کاهلی می ورزید، جزو کفّار به شمار می آمد. بی گمان بر اساس این نگاه به ایمان دینی هرگز نمی توان جامعه ای برپاکرد، چراکه نه فقط بخش معتنابهی از مسلمانان از دایره اسلام بیرون می شدند، بلکه ریختن خونشان مباح می شد! از این رو، امنیت از میان مردم رخت بر می بست و وحشت سراپای جامعه را در بر می گرفت و بنیان جامعه را از هم می گسست.

اصل سوم در باورهای دینی خوارج، سادگی و صراحت عمل و گفتار است: خوارج به رغم انحرافات فراوانشان سازمان سرّی و پیچیده ای نداشتند. آنان در عمل به باورهای خود، اهل توطئه گری، سیاسی کاری و حتی تقیه نبودند و در اجرای امر به معروف و نهی از منکر، هیچ پیش شرطی را نمی پذیرفتند و با شدت انجام می دادند. باید گفت که آدمی در نگاه نخست مجذوب این سادگی و صراحت می شود ولی از منظر دیگر، هنگامی که این نوع رفتار با برداشت قشری از دین گره می خورد، به بروز فتنه های دینی و عقیدتی در جامعه می انجامد، چراکه فهم گزاره های دینی از مراتب گوناگونی برخوردار است، به گونه ای که حتی ایمان دو صحابه صدیق پیامبر (ص)، «سلمان و ابوذر» با هم تفاوت دارد که اگر سلمان بخواهد حقیقت ایمانش را ابراز کند، به دست ابوذر کشته خواهد شد! پس ثمره این نوع رفتار خوارج، اخوّت اسلامی را به خطر می افکند. درواقع، تاکید بر باور شخصی در درک عقاید و احکام دین، مقدمه ای برای هرج و مرج و آشفتگی سازمان اجتماعی مسلمانان خواهد شد. البته شاید رمز ماندگاری خوارج در میان دیگر مسلمانان همین تشخیص عمل فردی آنان بوده است. به بیان دیگر، خوارج عمل دینی خود را بسیار ساده انگارانه در خدمت جزمیّت باورهایشان قرار می دادند. روشن است که پیامد چنین رفتار متصلّبی چه بر سر جامعه دینی مسلمانان خواهد آورد.

اصل چهارم خوارج، بی توجهی به دنیا و مصالح دنیوی است:  اینان به هیچ وجه نگران انطباق دین و احکام آن با شرایط زمان و مکان نبودند. «دین داری» در نزد ایشان در هر شرایطی یکسان بود و نباید از دین داری ثابت در شرایط متغیر دست برداشت. همچنین، دنیاگریزی آنان و تکیه بر زهد افراطی سبب فروماندن ایشان از مصالح دنیوی شان می شد. اصل پنجم خوارج، «مساوات طلبیِ» آنان است: این اصل تا رتبه «رهبران» نیز بالا رفته و اِعمال می شد. امام یا خلیفه در نزد خوارج نه آموزگار دینی بود و نه سلطانی که هرچه بخواهد، بتواند انجام دهد بلکه او نمایندۀ مختار مؤمنان و پیشوای نظامی و مدافع منافع جماعت شمرده می شد. جماعت او را بر می گزیند، اما اگر امور را بد اداره کند، یا ستم ورزد، یا به منافع جماعت خیانت کند، محاکمه و عزل می شود. همچنین، «مساوات طلبی» زمینه فکری شعار «لا حُکمَ إلّا لله» را برای خوارج فراهم آورد. اما این مبنا پیش از این در سنت قبیله ای عرب حجاز پیشینه ای نداشت.

تفکر اجتماعی خوارج

خاستگاه سیاسی و اجتماعی خوارج

ممیزات خوارج و خارجیگری در نهج البلاغه

كشته شدن ابن خَبّاب و زن باردارش به دست خوارج

خوارج در گفته های امام (ع)

رویاروی این گروه با پیشوایشان، «علی (ع)»، رها شدن، به خود واگذارگشتن، دور ماندن از جماعت مسلمانان و گم شدن در بیراهه ها همگی نشانه هایی از اندیشه دینی، نگاه سیاسی و سبک زندگی اجتماعی آنان است؛ سخنان امام علی (ع) با آنان و در باره ایشان بهترین راه برای شناخت این جریان در صدر اسلام و در طول تاریخ اسلام است. عنوان های زیر از سخنان حضرت دربارۀ این جریان گرفته شده  است. 

سبک مغزی و نابخردی

«أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ اَلْهَام سُفَهَاءُ اَلْأَحْلاَمِ؛ شما یک گروه سبک مغز و نابخردید» امام علی در خطبه 36 نهج البلاغه علل شکست کوفیان را اینگونه برشمرده است: «پس از حمد و ستایش خدا، بدانید که نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربان دانا و با تجربه، مایه حسرت و سرگردانی و سرانجامش پشیمانی است. من رأی و فرمان خود را نسبت به حَکَمیت به شما گفتم، و نظر خالص خود را در اختیار شما گذاردم. (ای کاش که از قصیر پسر سعد اطاعت می شد) ولی شما همانند مخالفانی ستمکار، و پیمان شکنانی نافرمان، از پذیرش آن سرباز زدید، تا آنجا که نصیحت کننده در پند دادن به تردید افتاد، و از پند دادن خودداری کرد. داستان من و شما چنان است که برادر هوازنی سروده است: «در سرزمین منعرج، دستور لازم را دادم امّا نپذیرفتند، که فردا سزای سرکشی خود را چشیدند.»

تعصب، لجبازی و ستیزه گری

«...فَاَبَیْتُمْ عَلَیَّ اِباءَ الْمُخالِفینَ الْجُفاهِ، وَ الْمُنابِذینَ الْعُصاهِ، ولی از دستور من سرپیچی کردید، سرپیچی مخالفان جفاکار، و پیمان شکنان نافرمان.» «...ای گروهی که دشمنی از روی ستیزه و لجاجت، شما را به شورش کشانده است». امام (ع) پیش از نبرد نهروان به آنان گفت: «من شما را مى‏ترسانم از اينكه صبح كنيد در حالتى كه در ميان اين نهر و در بين اين زمين هاى پست و بلند، كشته افتاده باشيد بدون آنكه نزد پروردگار خود (بر مخالفت و ياغى شدن با من) حجّت و دليلى داشته و نه (در اين كار) برهان واضحى با شما است، دنيا شما را هلاك می كند و قضاء و قدر الهى شما را در دام مى‏اندازد (با مخالفت با امام خود راهى جز كشته شدن براى شما نيست). من شما را از حكومت حَكَمين (كه اكنون پشيمان شده‏ايد) نهى كردم، پس شما امتناع كرده، مخالفت نموديد مانند مخالفين پيمان شكن. (هنگاميكه لشکر معاويه در جنگ صفّين قرآن ها را بر سر نيزه‏ها كردند گفتيد: ايشان ما را به سوى كتاب خدا دعوت مى‏نمايند و ما را لازم است دعوت آنان را اجابت كنيم، و من مى‏دانستم آنان چون شكست خورده اند، اين نیرنگ را بكار برده ‏اند. گفتارشان را باور نكردم، شما با من مخالفت نموده، گفتيد: اگر دعوت ايشان را اجابت نكنى، تو را به آنان تسليم مى‏نماييم، پس من بدون رضايت چاره نداشتم) تا اينكه به ميل و خواهش شما رفتار كردم (از جنگ دست كشيده مالك اشتر را هم از كارزار باز گردانيدم) و شما (ديروز كه حكومت حَكَمين را واجب دانسته، امروز آن را كفر مى‏پنداريد پس) گروهى سبُك سر و سفيه و بى بردبارى، هستيد (زيرا در گفتار و كردار ثابت قدم نبوده از روى خردمندى‏ سخن نگفته كارى نمى‏كنيد) من شرّى براى شما نياوردم، اى بى پدرها (جملۀ «لَا أبَا لَكُم» را عرب در موقع مذمّت و نفرين گويد، زيرا پدر نداشتن نزدشان سبب ذلّت و خوارى است) و نخواستم به شما زيانى وارد شود.»

خشک مغزی، کج فهمی و نادانی

حضرت (ع) در باره مردم نادان چنین گفته است: «دو گروه کمر من را شکستند، عالم بی پروا و نادان پایبند به شریعت» ...«آدمی که بسیار عبادت می کند، اما بدون فهم عمیق، مانند خر آسیاب است، به دورِ آن می گردد، ولی راه به جایی نمی برد». مصداق بارز این گفتۀ امام (ع) در جریان خوارج نمود یافته است؛ در نبرد صِفّین هنگامی که سپاه معاویه قرآن ها را بر فراز نیزه ها بردند و با این کارشان در دل مؤمنان ساده اندیش بذر تردید پاشیدند و آنان را رودرروی امام (ع) گذاردند، حضرت (ع) به سپاهیانش اندرز داد و گفت: «قرآن یک نوشته بین دو پوست [جلد] است». امام (ع) با این جمله خواست نمودهای نیرنگ را در پیش چشمان لشکرش بی ارزش کند.  خدا داوری کنند، ما از دیگر مردمان برای بهره مند شدن از آن داوری سزاوارتریم و اگر به شیوه رفتار پیامبر خدا گردن نهند، باز هم ما بدان شایسته تریم.»

همچنین، امام (ع) هنگام گسیل ابن عباس به سوی نهروانیان از کج فهمیِشان با او سخن گفت: «با خوارج به [استشهاد با] قرآن گفتگو نکن زیرا قرآن معنای گوناگون را می پذیرد، تو از قرآن چیزی می گویی و آنان چیز دیگر»...«با این گروه بر اساس سنّت [یعنی فهم پیامبر از قرآن و زندگی و راه و رسم پیامبر (ص) که قرآن بود]، بحث کن که از پذیرفتن آن گریزی ندارند. امام (ع) به خارجی هایی که از سرِ نادانی، او را دربارۀ حَکَمیّت ملامت می کردند، گفت: «من به شما گفتم: ... پس بر کار خود پایداری ورزید و راه خود را همچنان در پیش گیرید و بر ادامۀ جهاد دندان های تان را بر هم بفشارید و  به بانگ هر بانگ دهنده ای  گوش نسپارید که اگر پاسخش دهند، گمراه سازد و اگر به خود رهایش کنند، خوار گردد.» خوارج شعار «لا حُکمَ إلّا لله» را از آیه قرآن «إنِ الحُكْمُ إلّا للّهِ؛ حُكمى نيست مگر براى خدا» گرفته بودند. آنان نخستین گروهی بودند که «حُکم» را از معنای «داوری» به «حُکمرانی» تغییر دادند! امام (ع) در باره این کج فهمیِ خوارج گفت: سخن درستی (حق) است، که بِدان باطلی را خواهند. آری، حُکم جز از آنِ خدا نیست، لیکن اینان می گویند: فرمانروایی و حکومت جز یرای خدا روا نیست! در حالی که مردم را دولتی و حاکمی باید؛ نیکوکار یا تبهکار، تا در حکومت او انسان باایمان کار خویش کند و انسان کافر بهره خود بَرَد، تا آنگاه که وعده حق سر رسد و مدت هر دو دررسد. در سایۀ حکومت او مال دیوانی را فراهم آورند و با دشمنان پیکار کنند و راه ها را ایمن سازند و به نیروی او حقِّ ناتوان را از توانا بستانند تا نیکوکردار روز به آسودگی به شب رساند و از گزند تبهکار در امان مانَد.  

تنگ نظری و بد رفتاری

خوارج تعریف تنگ و بسیار بسته ای از دین باوری و مسلمانی داشتند که بر اساس آن، هر شناخت و باور دیگری از دین را کفر دانسته و به تکفیر دیگران حکم می کردند و از مسلمانان توبه می خواستند و ریختن خون هر که را توبه نمی کرد، روا می دانستند و در این باورِ خود دست به کشتن بردند. امام علی (ع) در این باره گفته است: «اگر به گمان باطل خودتان نظرتان این است که من گمراه شدم و خطا کردم، چرا به جان مردم افتادید؟ با مردم چه کار دارید؟» همچنین، امیر مؤمنان (ع) به آنان گفت: «شما بدترین مردم هستید، شما تیرهایی هستید در دست شیطان که از وجود شما برای زدن نشانه های خود استفاده می کند و به وسیله شما مردم را در حیرت، تردید و گمراهی فرو می برد».

ظاهر بینی و قشری گرایی

امام (ع) سطحی نگری خوارج را به رُخشان می کشد و آنان را چنین توبیخ می کند: «آیا هنگام بالا بردن قرآن ها از روی مکر و چاره سازی و فریبکاری و نیرنگ سازی، نگفتید که اینان برادران و همکیشان مایند. از ما درخواست گذشت کردند و با روی آوردن به کتاب خدای پاک از هر کاستی خواستار آسایش شدند. پس درخواستشان را بپذیریم و گَرد اندوه را از رخسارشان بزداییم و من به شما گفتم: این کاری است که ظاهرش گرایش به آیین است و باطنش تجاوزِ به دین و دشمنی و کین؛ و آغاز آن بخشایش است و مهربانی و انجام آن ندامت است و پشیمانی.

مبارزه جویی و بی باکی

امیرمؤمنان، عبدالله بن عباس را برای گفت و گو نزد خوارج فرستاد، وقتی ابن عباس بازگشت، حضرت پرسید: آنها را چگونه یافتی؟ عبدالله بن عباس ویژگی های آنان را بیان کرد و گفت؛ انسان هایی مصمم و آماده برای فداکاری اند. حضرت نیز  این ویژگی را که خوارج آن را در راه باطل به کار می گیرند، چنین وصف می کند: «شمشیرها را روی شانه هایتان گذاشتید و به جان همه افتادید و خوب و بد را می کُشید و راست و نادرست را از بین می برید». حضرت (ع) تندخویی خوارج را به هاری سگان تشبیه می کند: «وضع این گروه به حدّی رسیده بود که من ناچار شدم با آنان برخورد کنم و بجنگم، زمانی که موج تاریکیِشان برخاسته و هاریِشان فزونی یافته بود». [مانند سگ هار همه را می گرفتند.]

تاریخِ زندگی خوارج به این از جان گذشتگی ها فراوان گواهی می دهد؛ در کتاب «الکامل في اللّغة و الأدب» آمده است: یکی از افراد خوارج در جنگ، نیزه خورده بود و جان می داد، او در حالی که نیزه در سینه اش بود، به سوی قاتلش می رفت و می گفت؛ خدایا به سوی تو می شتابم تا تو خشنود شوی!

بررسی نقش زنان نظامی خوارج در قرن اول هجری (با تکیه بر عراق)

عبادت پیشگی

تاریخ، گزارشی از نبرد نهروان و فرستاده شدن «ابن عباس» از سوی امیرمؤمنان (ع) برای گفتگو با خوارج آورده است؛ این عباس خوارج را اینگونه دیده است: «آنان را دید با پیشانی های پینه بسته به سبب سجده های طولانی و دست هایی که [بر اثر نهاده شدن بر خاک سوزان] همچون پای شتران گشته و لباس هایی مندرس و کهنه که به تن پوشیده بودند!» همچنین گزارشی از امام علی (ع) و یار او «کمیل» در تاریخ است که آن دو در شبی از کنار یک خارجی گذر کردند و او را در جایگاه عبادت دیدند و صدای خواندن قرآنش را که با آهنگی حزین و دلنشین تلاوت می کرد، شنیدند. آن مرد به این آیه رسیده بود: «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَ قَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ ۗ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ؛  [آيا چنين كسى بهتر است‌] يا آن كسى كه او در طول شب در سجده و قيام اطاعت [خدا] مى‌كند [و] از آخرت مى‌ترسد و رحمت پروردگارش را اميد دارد؟ بگو: «آيا كسانى كه مى‌دانند و كسانى كه نمى‌دانند يكسانند؟» تنها خردمندانند كه پندپذيرند.» کمیل در درون خویش وِی را ستود و کارش را نیکو شمرد و از او در شگفت شد. امام (ع) به او گفت: «ای کمیل! صدای دلنشین و حال آن مرد تو را شگفت زده نکند چراکه او اهل آتش است و بزودی تو را از حالش آگاه می کنم.» کمیل چیزی نگفت. هنگام نبرد نهروان شد. کمیل در کنار امام (ع) بود. حضرت در میان کشتگان خوارج می گشت. در این میان، سر شمشیرش را بر سرِ یکی از آنان گذاشت و گفت: «ای کمیل! أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَ قَائِمًا!» همچنین به هنگام دیگر، امیر مؤمنان (ع) شنید که مردی از خوارج شب هایش را به نماز و تلاوت قرآن می گذرانَد. امام (ع) گفت: نَومٌ عَلی یَقینٍ خَیرٌ مِن صَلاةٍ في شَکٍّ؛ خواب در حال یقین از نمازِ در حال تردید بهتر است».

خودپسندی و خودشیفتگی

امام علی (ع) در باره خودشیفتگی می گوید: «بهترین فرصت برای شیطان در تباه کردن اعمال انسان ها، خودشیفتگی است». «خودشیفتگی عقل را تباه می کند»، «خودشیفتگی نشانه حماقت است. امیر مؤمنان (ع) هنگامی که شخصی آیات 103 و 104 سوره کهف را نزد وِی تلاوت می کرد، به او گفت: «حرورائیان از ایشانند.» [حرورائیان همان خوارج اند.] قرآن نیز پیامدهای خودشیفتگی را چنین آورده است: (آیا شما را به زیان کارترین مردم در کردار آگاهی دهم؟ آنان کسانی اند که کوشش ایشان در زندگی این جهان گُم و تباه شده و می پندارند که کار نیکو می کنند. کهف/104-103).

تندرَوی و افراطی گری

امیرمؤمنان خوارج را تندرو می دانستند؛ امام (ع) در آخرین سخنان خود با آنان در نبرد نهروان تندرویِشان را گوشزد کرده است؛ «به زودی، دو دسته از مردم دربارۀ من نابود و تباه می شوند؛ دوستدار گزافه گو، که دوستی او را به جای ناشایست بَرَد و کینه جوی بیراهه رو، که کینه او را به جا نابایست کشد و راست رو ترینِ مردم دربارۀ من میانه روان اند، پس با آنان همراه شوید.»

شرارت جویی و خشونت ورزی

امام (ع) هنگامی که آشوب و آزار و کشتن را به دست خوارج شنید، به آنان گوشزد کرد و گفت: «... پس شما از بدترین مردمانید و از کسانی هستید که شیطان به پرت ترین جایگاه انداخته است و به پایان سرگردانی خود برده است! با این حال، سیاست امام (ع) در برابر رفتار خوارج اینگونه بود: إنَّ لَكُم عِندَنا ثَلاثاً لا نَمنَعُكُم صَلوةً في هذا المَسجِدِ وَ لا نَمنَعُكُم نَصيبَكُم مِن هذا الفَيءِ ما كانَت أيديكُم مَعَ أيدينا وَ لا نُقاتِلُكُم حَتّى تُقاتِلُونا؛

1- ما شما را هرگز از اداى نماز در مسجد جامع شهر و از شركت در اجتماعات خود منع نمى‌كنيم.

2- حقوق شما را از بيت‌المال تا هنگامى كه با ما هستيد قطع نمى‌نماييم.

3- تا شما به روى ما شمشير نكشيد و جنگ را نیاغازید، ما هرگز با شما نبرد نخواهيم كرد.

ممیزات خوارج و خارجی‏گری در نهج البلاغه

راهنمای مبارزه با تکفیر در بررسی سیره حضرت امیر (ع)

گفتگوی امام علی (ع) با خوارج بر سرانجام نبرد صِفّین

می توان مجموعۀ استدلال های این گروه تندرو را  در برابر امام (ع) از این گفت و شنودها دریافت؛ خوارج: چرا به هنگام نگارش صلح نامه، علی (ع) لقب امیرمؤمنان را از کنار اسمش پاک کرد؟ اکنون که او خود را امیرمؤمنان نمی داند، پس ما به فرمانروایی او گردن نمی نهیم! پاسخ امام: من در این کار، از پیامبر خدا (ص) پیروی کردم، او به هنگامی که صلح نامه ای را با مشرکان مکه امضا کرد، بعد از نام خود، لقب رسول اللّه را نوشت، نماینده مشرکان، که سهیل بن عمرو بود، گفت: ما تو را رسول خدا نمی دانیم، اگر می دانستیم، با تو نمی جنگیدیم! رسول خدا به من که نویسنده صلح نامه بودم، امر کرد لقب رسول خدا را از کنار نام مبارک او پاک کنم، حتی فرمود: به جای «بسم اللّه الرحمن الرحیم»، بِسمِکَ اللّهُمَّ بنویسم، آیا رسول خدا اسوه و پیشوا نیست؟ خوارج: او در حقانیت خود تردید نموده، زیرا در صلح نامه چنین نوشت: حَکمین (داوران) بنگرند و اگر من اولی هستم، مرا به خلافت بشناسند، و اگر حق با معاویه است، او را تثبیت کنند و بنابراین او در حقانیت خود شک و تردید داشت و چنین فردی شایسته امامت و حکومت نیست! پاسخ امام (ع): من در این مورد شک و تردیدی نداشتم و خود را وصی منصوص پیامبر (ص) می دانم، ولی این نوع سخن گفتن، نوعی انصاف دادن در سخن است و در این مورد، از قرآن پیروی کردم، در حالی که خدا می گوید: «... إنّا أو إیّاکُم لَعَلی هُدًی أو في ضَلالٍ مُبینٍ (سبأ:24‌)؛ یکی از ما و شما بر حق، و دیگری در گمراهی آشکار است.» [مسلماً خدا و رسول او بر حق هستند و طرف مخالف، بر گمراهی آشکار، ولی برای جلب نظر طرف، این نوع سخن گفتن، راه زیبا و عادلانه است.] خوارج: تو داوری را به دیگری واگذار کردی و ابوموسی را حَکَم و داور قرار دادی، در حالی که تو بهترین حاکم بودی. پاسخ امام (ع): من در این مورد، از پیامبر گرامی اسلام (ص) پیروی کردم و او به گفته خدا، اسوۀ حسنه است (احزاب‌:21). او دربارۀ سرنوشت بنی قریظه داوری را به سعد بن معاذ سپرد که هرچه بگوید طرفین بدان گردن نهند. خوارج: تو غیر خدا را حَکَم قرار دادی و در این مورد چنین حقی نداشتی، زیرا حُکم از آنِ خداست «إنِ الحُکمُ إلاّ لِلّه». پاسخ امام (ع): من قرآن را حَکَم قرار دادم، مسلماً قرآن، کلام صامت و ساکت است و باید فردی آشنا آن را به سخن درآورَد و این راه همان است که قرآن، در مورد مُحْرِم که حیوانی را صید کند، معیّن فرموده؛ خدا می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! درحال احرام، حیوانات را شکار نکنید و هرکس در حال احرام حیوانی را عمداً بکشد، باید کفاره ای معادل آن از چهارپایان بدهد. کفاره ای که دو نفر عادل از شما معادل بودن آن را تصدیق کنند و به صورت قربانی به حریم کعبه برسد...» (مائده:95). خوارج: تو در جنگ با ناکثان (پیمان شکنان) در بصره، چهارپایان و سلاح های طرف مقابل را تقسیم کردی ولی هرگز اجازه ندادی زنان و دختران آنان را به کنیزی بگیریم. پاسخ امام (ع): من در این مورد از پیامبر (ص) پیروی کردم، او به هنگامی که بر مردم مکه مسلط شد، بر آنان منت نهاد. من نیز بر مردم بصره منت نهادم و دختران و زنان آنان را به خود آنان واگذار کردم. از این گذشته، کدام یک از شماها، حاضر بود که امّ المؤمنین «عایشه» را در سهم خود بگیرد؟ خوارج: تو از روز نخست خود را وصی پیامبر می خواندی، پس چرا به وصیت عمل نکردی؟ پاسخ امام (ع): من وصی بودم، متأسفانه شما از من فرمانبرداری نکردید و کار را از دست من گرفتید. پیامبر به من فرمود: «علی! تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی» و نیز فرمود: «منزلت تو منزلت کعبه است. همه به زیارت کعبه می روند و کعبه به سراغ افراد نمی آید.» این گفت و گو ها که به هنگام صف آرایی خوارج در برابر امیرمؤمنان، برگزار شد، آن چنان محکم و نافذ بود که گروهی از آنان، از صف خوارج بیرون آمدند و به صف امام پیوستند ولی برخی بر عناد و ستیزه جویی خود پابرجا ماندند و همگی (بجز چند نفر) در جنگ نهروان طعم تلخ مرگ را چشیدند.

مناظره امیرمومنان (ع) با خوارج (دستاویزهای خوارج و پاسخ های امام)

سیره امیر المؤمنین (ع) در برابر خوارج

روش شناسی ترتّبی رویارویی امام علی (ع) با خوارج با تاکید بر نهج البلاغه

تحلیل چگونگی استدلال امام علی (ع) به آیه 35 سوره نساء در مواجهه با خوارج در جریان حکمیت

بسترهای اعتقادی

خوارج پنج پایه اعتقادی داشتند و بر این اساس شکل گرفتند، «اول، کفر شمردن پذیرش حَکَمیت؛ دوم، گمراه شمردن و تکفیر کردن همگان به همانندان خودشان؛ سوم، مهدور الدّم شمردن مخالفان خود؛ چهارم، قائل بودن به پیوند اعتقاد و عمل در ایمان به هر شکل؛ پنجم، وجوب بلاشرط شورش بر والی و پیشوای ستمگر» این بسترهای اعتقادی از آنان جنایتکارانی اعتقادی ساخت.

رفتار خوارج با امیرالمؤمنین (ع)

اول: سازماندهی و دعوت برای مخالفت با امام (ع)،

دوم: شایعه سازی علیه امام (ع)،

سوم: معرفی امام (ع) به عنوان همتای معاویه،

چهارم: بحث و جدل با امام (ع) با زبانی تند،

پنجم: کافر خواندن و مشرک نامیدن امام (ع)،

ششم: اهانت به امام (ع) در انظار عمومی،

هفتم: بر هم زدن سخنرانی های امام (ع)،

هشتم: اخلال در نماز امام (ع)،

نهم: رفتار کینه توزانه با امام (ع)

دهم: تهدید امام (ع) به قتل.

خوارج، مشکل اساسی علی (ع)

انصاف امام (ع) درباره خوارج

امیر مؤمنان (ع) به خوارج آموخت که دارای حقوقی در حکومت دینی اند؛ امام به آنان گفت: «شما بر گردن ما سه حق دارید، حق اول؛ مادامی که در جامعه ما و با ما هستید، شما را از مساجد و مجامع خود منع نمی کنیم. حق دوم؛ حقوق مالی شما را قطع نمی کنیم. حق سوم؛ اگر با ما سخن بگویید با شما سخن می گوییم و اگر احتجاج کنید، با شما احتجاج می کنیم و اگر شمشیر بکشید به ناچار بر شما شمشیر می کشیم». در واقع، این روش و رفتار امام علی (ع) باعث شد که از تعداد بسیار خوارج به شدت کاسته شود. در نبرد صفین، خوارجی که از امام (ع) جدا شدند، حدود 12 هزار نفر بودند، سپس به کوفه آمدند و یارگیری را آغاز کردند و به تعدادشان افزودند، جمعیت آنان خیلی دقیق نیست، تعداد افرادی که به جنگ آمدند، 4 هزار نفر بودند.

امام علی (ع) با این 4 هزار نفر نیز نجنگید، بلکه درونِ لشکر خوارج رفت و با ایشان سخن گفت، بسیاری از آنان از سپاه جدا شدند و تعدادی باقی ماندند که شمارشان معلوم نیست ولی به احتمال بسیار زیاد زیر هزار نفر ماندند و اعلام کردند که همه ما قاتل هستیم، می مانیم و می کشیم. حضرت (ع) گفت: اگر قاتل بودن کسی مسلّم باشد، باید قصاص شود. باز هم حضرت جنگ را آغاز نکردند. خوارج آغاز کنندۀ جنگ بودند. حضرت فرمان دفاع داد. سپاه آنان از هم پاشید و در زمان بسیار کوتاه، غائله جنگ فرونشست. اگرچه در جنگ نهروان بسیاری از خوارج کشته شدند، تعدادی از آن ها برای فرار از مـرگ تـوبه کرده و به محض آنکه بـه کوفه بازگشتند، دوباره نغمه خارجی زدند. این افراد به همراهی خوارج دیگر نقاط و بازماندگان کُشتگان نهروان، هسته اصلی خوارجِ را بنا کردند. در طی سال های 38 تا 40 هجری گروه های کوچک خوارج هـر از چـند گاهی، به اطراف حمله کرده و با پیروی از نهروانیان، خویش را به تهلُکه می انداختند. خوارج پنج دسته شدند؛ برخی از آنان در گروه های دویست تا سیصد نفری به شهرها حمله می کردند. البـته هـمیشه با ارسال سپاهی از سوی حضرت امیر (ع) سرکوب می شدند. در سال 40 هجری عده ای از خوارج در مکه جمع شده و نقشه قتل امام عـلی (ع)، معاویه و عمرو عاص را طراحی کردند. برخی از آنان داوطلب انجام این کار شـدند که به شهادت امام علی (ع) انجامید؛ اما معاویه در نماز جماعت حاضر نشد و از ترور جان سالم بـه در بـرد و عمرو بن عاص نیز زخمی شد.

سیره امیر المؤمنین (ع) در برابر خوارج

خوارج و حکومت علوی در آثار استاد مرتضی مطهّری (ره)

راهنمای مبارزه با تکفیر در بررسی سیره حضرت امیر (ع)

خوارج با شهادت رساندن امام (ع) فصل تازه ای را برای خود در تاریخ سیاسی اسلام  پدیدآوردند. آنان در ادامه مسیرشان با تفسیرهای گوناگونی که از قرآن و سنت پیامبر (ص) داشتند، فرقه فرقه شدند. برخی از آنان از بین رفتند و برخی دیگر ماندگار شدند. این فرقه ها در دومین ویژه نامه خوارج شناسانده خواهند شد.