ورود

ورود به سایت

نام کاربری *
رمز عبور *
به خاطر سپردن من
سه شنبه, 28 آذر 1396 15:20

اسم الله

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

الله

488

این مقاله در مورد اسم الله که توسط حضرت ایت الله صافی گلپایگانی تدوین شده است و منبع آن آدرس زیر می باشد:

آیت الله العظمی صافی گلپایگانی

http://saafi.com/book/1587

«الله» اسم است از براى ذات مستجمع جميع صفات كماليه بدون لحاظ وتعيين صفتى از صفات.

ابن‌خالويه در اعراب ثلاثين سوره مى‌گويد:

«اِسْمٌ لا يَنْبَغِي إِلاّ لِلّٰهِ جَلَّ ثَنآؤُهُ»؛[1]

«اسمى است كه سزاوار نيست مگر براى الله بلندمرتبه».

ودر قول خداى تعالى: (هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً)[2] گفته شده است؛ يعنى آيا در مشرق ومغرب خشكى ودريا وكوه وهموار وهر مكان وهر جايى احدى را كه اسم او الله باشد، غير از او مى‌شناسى؟؛ يعنى نخواهى شناخت.

پيرامون اين اسم، كه به‌تصريح بعضى «اسم اعظم» است ودر اينكه مشتق است يا مشتق نيست ومطالب ديگر، علماى بزرگ ادب ولغت وفلسفه وعرفان بيانات وتحقيقات مهمى در كتاب‌هاى شرح اسماءالحسنى وكتاب‌هاى لغت وتفسير وشرح ادعيه فرموده‌اند، كه آوردن آن مباحث در اين رساله خارج از ظرفيت آن است واهل تحقيق وبررسى‌هاى عميق را همان كتاب‌ها كافى ووافی است.

فقط در اين جا اجمالا مى‌گوييم: «الله»، كه از آن تعبير به اسم جلاله مى‌شود، دلالت دارد بر ذات جامع جميع صفات كمال، مثل علم وقدرت وتفرّد ووحدت؛ بنابراين يك مسّمى ‌بيشتر نخواهد داشت واين دلالت بر تفاوت نمى‌كند واين لفظ مقدّس مشتق باشد يا غيرمشتق ودلالتش بر ذات احديت به وضع تعيّنى باشد يا تعيينى.در هر صورت اين لفظ دلالت بر آن ذات دارد ودر لسان عربى بين اسمای حسنى، اسمى كه به دلالت مطابقى اين دلالت را داشته باشد، در نظر نيست مگر در مثل «هو» اين ادّعا بشود.

راغب مى‌گويد: اصل «الله»، اله است كه همزه‌اش حذف شده وبر آن الف ولام تعريف وارد شده است وسپس مثل ابن‌خالويه به آيه شريفه (هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً)[3](استشهاد نموده است.[4] وبنابر آنكه مشتق باشد، چنان‌كه از بعضى روايات نيز استفاده مى‌شود، در اينكه اصل «الله» اله بوده است، اختلافى نيست. هرچند در اينكه همزه آن حذف شده وبه‌جاى آن الف ولام آورده شده است، يا اينكه الف ولام بر آن داخل شده والف اصلى آن حذف شده است.به‌عبارت‌ ديگر: در اينكه الف ولام تعويض است وقياسى است يا تعويض نيست وبه غيرقياس است، اختلاف است. چنان‌كه در سرّ قرائت آن به قطع همزه ونكات ديگر، بحث‌هاى ادبى لطيفى بين علماى نحو وادب مطرح شده است كه علاقه‌مندان مى‌توانند آنها را در كتاب‌هاى نحو وادب مطالعه فرمايند.

ودر اصل اشتقاق «اله» نيز چند وجه فرموده‌اند:

 

وجه اوّل: اينكه اصل آن از «اَلَه» (به فتح فاء وعين) است كه اسم جنس است بر هر معبودى كه به حقّ يا باطل عبادت شود؛ اعم از اينكه پرستنده معبود باطل فقط آن را معبود بداند وبه ربوبيت «الله» معتقد باشد، مثل بسيارى از مشركين، يا اينكه به ربوبيت آن واتّصافش به صفات كماليه ربانى قائل باشد.

پس به‌عكس آنچه كه فرقه گمراه وهابيت وابن‌تيميه وپيروانش گمان كرده‌اند كه كلمه توحيد فقط دلالت بر توحيد الوهيت ونفى شرك در معبوديت دارد ونفى شرك در ربوبيت واثبات توحيد در ربوبيت از آن استفاده نمى‌شود. اين كلمه طيبه بر نفى مطلق شرك براى حضرت احديت دلالت دارد؛ زيرا شرك در الوهيت ومعبوديت، همچنان‌كه گاه به اعتقاد باطلى مثل عقيده به اينكه شىء وجود تنزيلى خدا در عبادت اوست، حاصل مى‌شود. گاه هم به عقايد باطل ديگر

مثلاً چيزى يا شخصى را در مثل امر خلق ورزق واماته واحيا شريك خدا دانستن واقع مى‌شود. پس وقتى گوينده اين كلمه طيبه نفى هر معبود را نمود، چنان‌كه نفى معبودى را كه مشرك در عبادت به‌واسطه اعتقاد فاسدى آن را مى‌پرستد، مى‌نمايد، معبودى را هم كه مشرك در ربوبيت به‌واسطه اعتقادى از رقم دوم مى‌پرستد، نيز نفى مى‌نمايد ونفى اين دو معبود، نفى اصل ومنشأ عقيده به معبوديت آنهاست وچون موارد شرك در عبادت وپرستش ظهور پيدا مى‌كند، ازاين‌جهت نفى آن شده وبا نفى لازم، نفى ملزوم (يعنى عقايد فاسدى كه منشأ عبادت غيرخدا مى‌گردد) نيز مى‌شود.

بنابراين چنان نيست كه كلمه توحيد فقط شرك در الوهيت را ـبه‌معنايى كه وهابى‌ها مى‌گويند ومجامع با توحيد ربوبيت مى‌شمارند ـ نفى نمايد وبه نفى شرك در ربوبيت ارتباط نداشته باشد؛ بلكه وقتى معبود غير او را نفى كرديم، هرگونه شريكى را هم براى او نفى نمودهايم واين درصورتى است كه «الله» از «اله» (به فتح فاء وعين) مثل «عبد» لفظاً ومعناً باشد والاّ برحسب اشتقاقات ديگر، اين توهم وهابى‌ها كه مى‌خواهند آن را مبدأ يك سلسله دعواهاى باطل ديگر خود قرار دهند، بطلانش به‌صراحت معلوم است.

 

وجه دوم: اين است كه «الله» مشتق از «اَلِه» بر وزن علم (به فتح فاء وكسر عين) به معناى «تحيّر» است؛ چون عقول در درك حقيقت ذات وصفات او متحير وناتوانند، چنان‌كه در قرآن مجيد مى‌فرمايد:

(يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَما خَلْفَهُمْ وَلايُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً)؛[5]

«آنچه را پيش‌ رو دارند، و آنچه را (در دنيا) پشت سر گذاشته‏اند مى‏داند ولى آنها به (علم) او احاطه ندارند!».

از اميرالمؤمنين(علیه السلام) روايت است كه فرمود:

«كَلَّ دُونَ صِفاتِهِ تَحْبِيرُ الصِّفاتِ، وَضَلَّ هُناكَ تَصارِيفُ اللُّغاتِ»؛[6]

ونيز از آن حضرت روايت است كه:

«كَلَّتِ الْاَلْسُنُ عَنْ غايَةِ صِفَتِهِ وَالْعُقُولُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ».[7]

نه ادراك بر كنه ذاتش رسد
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
  نه فكرت به غور صفاتش رسد
نه بر ذيل وصفش رسد دست فهم

ودر ديوان منسوب به حضرت امام علی(علیه السلام) است:

كَيْفِيَّةُ الْمَرْءِ لَيْسَ الْمَرْءُ يُدْرِكُها
هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ الْاَشْياءَ مُبْتَدِعاً

  فَكَيْفَ كَيْفِيَّةُ الْجَبّارِ فِي الْقِدَمِ
فَكَيْفَ يُدْرِكُهُ مُسْتَحْدَثُ النَّسَمِ
[8]

«انسان نمی‌تواند چگونگی خود را بشناسد، پس چگونه می‌تواند چگونگی خدا را بشناسد. خدایی که همة اشیا را از عدم به وجود آورده است، پس چگونه می‌تواند انسان حادث غیرقدیم، او را درک کند».

گفتم: همه ملك حسن سرمايه توست
گفتا: غلطى ز ما نشان نتوان يافت
  خورشيد فلك چو ذره در سايه توست
از ما تو هر آنچه ديده‌اى‌ پايه توست

بنا بر اين وجه، دلالت كلمه توحيد بر نفى شرك در ربوبيت ظاهر وبى‌نياز از بيان است.

 

وجه سوم: اينكه مشتق از «وله» است وبنابراين اصل «اله» هم «وله» است كه واو آن به همزه بدل شده است. وخداوند متعال را به اين جهت «اله» گويند كه هر مخلوقى يا به ‌تسخير ويا به ‌اختيار، مايل به اوست، چنان‌كه مى‌فرمايد:

(كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ)؛[9]

«هريك از آنها نماز و تسبيح خود را مى‏داند».

ونيز مى‌فرمايد:

(وَ إِنْ مِن شَيءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ)؛[10]

«همه تسبيح او مى‏گويند و هر موجودى، تسبيح و حمد او مى‏گويد و لیکن شما تسبیح آنها را نمی‌فهمید».

ونيز مى‌فرمايد:

(إِنّا لِلّٰهِ وَإِنّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)؛[11]

«ما از آنِ خداييم و به‌سوى او بازمى‏گرديم!».

ودر آيه ديگر فرمود:

(وَ لَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّمَوَاتِ وَ الْاَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ)؛[12]

«و تمام كسانى كه در آسمان‌ها و زمين هستند، از روى اختيار يا از روى اجبار، در برابرِ (فرمان) او تسليم‌اند، و همه به‌سوى او بازگردانده مى‏شوند».

ازاين‌ جهت است كه بعضى گفته‌اند: «اللهُ مَحْبُوبُ الْاَشْيآءِ كُلِّها».[13]

واين منافات ندارد كه بعضى از افراد انسان به‌سبب برخى كاستى‌ها از او منصرف مى‌شوند وسير اختيارى خود را كه بايد به‌سوى او باشد، به قهقرى مبدل كرده واز او دورى مى‌جويند. با اين ‌حال، در سير كلى، همه به‌سوى او مى‌روند وبازگشت همه به‌سوى اوست.

(فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)؛[14]

«پس منزّه است خداوندى كه مالكيّت و حاكميّت همه‌چيز در دست اوست و شما را به‌سوى او باز مى‏گردانند».

در لسان‌العرب است كه:

«مَعْنى وَلاهُ: أَنَّ الْخَلْقَ يَولَهُونَ إِلَيهِ فِي حَوائِجِهِمْ؛ وَ يَضْرَعُونَ إِلَيْهِ فِيما يُصِيبُهُمْ وَيَفْزَعُونَ إِلَيْهِ فِي كُلِّ ما يَنُوبُهُمْ».[15]

 

وجه چهارم: اين است كه از «اَلَه، يَلوهُ، لياهاً» به معناى «احتجب» مشتق باشد؛ چون حقيقت ذات او پنهان ومحتجب از عقول وابصار بوده وديده نمى‌شود. در قرآن مجيد نيز به اين معنا اشاره شده است:

(لاتُدْرِكُهُ الْاَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْاَبْصارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ)؛[16]

«چشم‌ها او را نمى‏بينند ولى او همة چشم‌ها را مى‏بيند و او بخشنده (انواع نعمت‌ها، و با خبر از دقايق موجودات،) و آگاه (از همه) چيز است».

واسم «الباطن» نيز بر آن دلالت دارد. ودر حديث است:

«إِنَّ‌ اللهَ احْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ كَما احْتَجَبَ عَنِ الْاَبْصارِ، وَإِنَّ الْمَلَاَ الْاَعْلى يَطْلُبُونَهُ كَما تَطْلُبُونَهُ أَنْتُمْ»؛[17]

«خداوند متعال از عقل‌ها محجوب وپنهان است، چنان‌كه از بصرها وچشم‌ها محجوب وپنهان است وبه‌درستى‌كه ملأ اعلى وفرشتگان بالا او را طلب مى‌كنند، همچنان‌كه شما طلب مى‌نماييد».

بنابراين وجه، ووجه سوم نيز، دلالت كلمه توحيد بر نفى شرك در ربوبيت ظاهر است.

 

وجه پنجم: اين است كه از «أله إلى فلان» مشتق است؛ يعنى به او سكون وآرام گرفت، به اين جهت كه عقول به او آرامش مى‌يابد. وجهان‌بينى اهل توحيد به شناخت او باوربخش وموجب اعتماد مى‌گردد ودل‌ها به ياد او اطمينان پيدا مى‌كند، چنان‌كه مى‌فرمايد:

(أَلا بِذِكْرِ اللّٰهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)؛[18]

«آگاه باش تنها با ياد خدا دل‌ها آرام مى‌گردد»؛

ودر دعاى عرفه است:

«ماذا وَجَدَ مَن فَقَدَكَ وَما الّذي فَقَدَ مَن وَجَدك»؛[19]

«چه چيزى را پيدا كرد كسى كه تو را گم كرد؟ و چه چيزى را گم كرد كسى كه تو را پيدا كرد؟».

 

وجه ششم: اينكه «اله» مشتق از «أَلِه» (به فتح فاء وكسر عين) است كه به‌ معناى پناه ‌جستن وپناه‌ گرفتن باشد. وبه خدا از‌اين‌ جهت «اله» گويند که پناه حقيقى ومفزع همه است. بنا بر اين وجه ووجه پنجم نيز، كلمه توحيد مطلق شريك را نفى مى‌نمايد. اين بود عمده وجوه يا تمامى وجوهى كه در مبدأ اشتقاق «اله» فرموده‌اند.

وامّا «اللّهمّ»؛ در چگونگى تركيب آن فرمودهاند: معناى آن «يا الله» است وكلمه «يا» به‌ جهت تعظيم اسم جلاله از آن حذف شده وعوض آن ميم مشدّد در آخر آن آورده شده است واين از خصايص اين اسم است؛ چنان‌كه تاء قسم به آن اختصاص دارد.فرّاء گفته است: اصل «اللّهمّ»، «يا الله آمنّا بالخير»[20] است، يعنى اى خدا قصد كن ما را به خير؛ ولى قول اوّل ارجح واقوى است.

 


[1]. ابن‌خالویه، اعراب ثلاثین سوره (سورة حمد).

[2]. مريم، 65. «آیا برای او همنامی می‌دانی؟».

[3]. مریم، 65 «آیا برای او همنامی می‌دانی؟».

[4]. راغب اصفهانی،‌ مفردات، ص21.

[5]. طه، 110.

[6]. راغب اصفهانی،‌ مفردات، ص21. «در بیان صفات الهی برشمردن صفت‌های زیبا بی‌اثر وامانده و ناکارآمد شد و به‌کاربردن الفاظ گوناگون آنجا گم و بی‌اثر است».

[7]. کفعمی، المصباح، ص113؛ مجلسی، بحارالانوار، ج78،‌ ص176 177. «زبان‌ها از بیان وصف او و عقل‌ها از شناخت حقیقتش وامانده است».

[8]. دیوان امام‌علی(علیه السلام)، ص518.

[9]. نور، 41.

[10]. اسراء، 44.

[11]. بقره، 156.

[12]. آلعمران، 83.

[13] . راغب اصفهانی،‌ مفردات،‌ ص21.

[14]. يس، 83.

[15]. ابن‌منظور، لسان‌العرب، ج13، ص468.

[16]. انعام، 103.

[17]. مجلسی، بحارالانوار، ج66، ص292.

[18]. رعد، 28.

[19]. مجلسی، بحارالانوار، ج95،‌ ص226.

[20]. ر.ک: طریحی، مجمع‌البحرین،‌ج6، ص340؛ رضی‌الدین استرآبادی، شرح‌الرضی علی ‌الکافیه،‌ ج1، ص384؛ مجلسی، بحارالانوار، ج77، ص180.

خواندن 1459 دفعه